چکیده:
عشق یکی از اصول و آموزههای اساسی در جهانبینی عرفانی اکثر عرفاست. بسیاری از آنها عشق را شرط اساسی در سیر و سلوک برای وصول به حق و رسیدن به معرفت و یقین میدانند. در مکتب مولانا نیز این مسأله از جایگاه والایی در رسیدن آدمی به کمال و شناخت ذات احدیت برخوردار است. با توجه به تأثر شدید یونس امره( شاعر عارف ترک) از مکتب و ایدئولوژی مولانا، این مقوله در اشعار وی نیز از اهمیت بسزایی برخوردار گشته و به نقطه محوری در اندیشه و تفکر او تبدیل شده است؛ لذا در این مقاله برآنیم تا به بررسی تطبیقی این مفهوم با استناد به اشعار عرفانی مولانا و یونس امره بپردازیم. در حقیقت هدف ما تحلیل دیدگاههای مشترک و متفاوت هر دو شاعر نسبت به عشق و ماهیت آن است.
خلاصه ماشینی:
به عقیده وی عشق چنان عظمتی دارد که همه پدیدههای آفرینش مسخر اویند و مقام شاهان پشیزی در برابر آن ارزشی ندارد: غیر هفتاد و دو ملت کیش او تخت شاهان تختهبندی پیش او (استعلامی، 1369: 4734/3) وی همچنین بلندی آسمان را تعبیری از بلندی مقام عشق میداند و میگوید: من بدان افراشتم چرخ سنی تا علو عشق را فهمی کنی (همان: 2742 /5) یونس امره نیز مقام عاشق را مقامی آسمانی و او را موجودی بلند مرتبه میپندارد که در عرش الهی گام مینهد: از وجود بحر است که همه را آب گرفته اما همه را عرضه آسمانها میکنم بر مرکب ابرها بگردید بدانید آنکه به عرش رسیده است، منم (گلکاریان، 1387: 46) به عقیده وی عشق گوهر یگانه و بینظیری است که هر دستی شایستگی لمس آن را ندارد، و تنها خواص و پاکان از آن بهرهمندند که این دیدگاه هم به نوعی بیانگر برتری و پاک بودن مقام عشق و عاشقان از امور مادی و دنیوی است: باز ما غواص شدیم باز از دریا گوهر گرفتیم صراف میباید که قدر گوهر را بداند (همان: 32) وصفناپذیری از آنجایی که عشق حسی درونی و ذوق فطری است بنابراین با معیارهای مادی و دانش محدود ما هچ سنخیتی ندارد، و نیز از آنجایی که عقل و زبان ابزارهای مادی و محسوس بشری هستند لذا از ادراک و توصیف آن عاجز و ناتواناند.