چکیده:
در این مقاله با اشاره به تفسیرهای آگوستین، آکوئیناس و کرکگور از داستان ذبح اسماعیل به دست ابراهیم، نویسنده راه حل خود را برای رهایی از تضادنمایی میان حکم معقول اخلاقی و حکم شرعی در این داستان بیان می کند و با استفاده از ایمان و اعتماد ابراهیم به عدالت خداوند، می کوشد به اشکال های مطرح در این زمینه پاسخ گوید. در ارزیابی نهایی به نظر می رسد اگر بخواهیم اوامر امتحانی مانند مورد ابراهیم را امری عادی و مکرر در شریعت فرض کنیم، چهره مطلوبی از دین باقی نمی ماند؛ یعنی شرایط موجود در داستان ابراهیم برای زمان ما امکان تحقق ندارد و نمی توان روش عملی ابراهیم را به دیگر اوامر الهی سرایت داد. از این رو، باید اوامر امتحانی الهی را اسلوب بندی کرد و آنها را محدود به ضوابط خاصی فرض کرد. نویسنده به سه شرط اصلی محدودیت در تعداد، خاص بودن حکم و موضوع و وجوب علم بندگان به صدور حکم امتحانی اشاره می کند تا راه تعقل را در سنجش حکم شرعی نسبت به عموم اوامر دینی باز بگذارد.
In this paper I will refer to interpretations of Abraham's exsanguination of Ishmael given by Augustine، Aquinas، and Kierkegaard، and I will then propose my own solution for the paradox of moral rational laws and the laws of sharia. Appealing to Abraham's faith and trust in God's justice، I will reply to objections. All things considered، it seems that if we want to take divines commands such as the case of Abraham and Ishmael to be ordinary and frequent in sharia، this will lend us an unpleasant conception of religion. So the style of a divine command in such cases cannot be generalized to cases of ordinary divine commands. Therefore we should subject divine commands to certain constraints. I shall propose three main constraints regarding the number، the particularity of the law and the subject-matter، and the necessity of men's knowledge of the laws-these are necessary for keeping open the space of rationality in assessing the tentative laws of sharia.
خلاصه ماشینی:
برای مثال، همانگونه که اگر نوزادی میتوانست در شکم مادر احساس داشته باشد، امکان ترس از تولد برایش زیاد بود، اما با وجود چنین ترسی کسی حکم نمیکرد که زادن این پسر اشکال دارد یا غیراخلاقی است، در اینجا نیز هم خداوند و هم ابراهیم و حتی اسماعیل میدانند که مرگ بهویژه اگر در راه خدا باشد، چندان امر ناخوشایندی نیست.
اینجا دقیقا همان نقطه تضادی است که کرکگور از آن غافل شده است، چون او تضاد را بر سر عمل میبرد و میگفت در عین حالکه وظیفه شرعی ابراهیم قتل اسماعیل است، میداند که این کار غیراخلاقی است، ولی به نظر میرسد تضاد در مقام علم باشد، نه عمل؛ یعنی از سویی ابراهیم میداند که اسماعیل بیگناه است و کشتن بیگناه، خطایی اخلاقی و ناعادلانه است و از سویی دیگر نیز میداند که خداوند فعل ناعادلانه انجام نمیدهد و از آن جلوگیری خواهد کرد.
آمر فعل شاید ابراهیم به عدالت و علم خدا اطمینان کند و جهلش او را از ظالمبودن رهایی بخشد، ولی در مورد حکم و امر خداوند چگونه قضاوت خواهیم کرد؟ او که به یقین میداند اسماعیل گناهکار نیست و به یقین میداند کشتن وی کار خطاست و در نهایت هم جلوی آن را میگیرد، پس چرا خداوند باید به یک امر غیر اخلاقی دستور دهد؟ پاسخ به این مسئله، در علم و قدرت خداوند نهفته است.