چکیده:
در این مقاله در صددام تا با نقد نظریه های معنایی مختلف، این پیش فرض را به چالش بکشم که معنا ، بخشی از زبان است و در نتیجه برای برقراری ارتباط زبانی میان انسان ها، اشتراک معنایی میان آنها ضروری است. در این مقاله ضمن نقد سه دسته از نظریه های ارجاعی، ساختاری و کاربردی نشان خواهم داد که هیچ یک از این نظریه ها نمی توانند ثابت کنند که برداشت آنها از معنا، «اشتراک پذیری» آن را ثابت می کند. سپس با تکیه بر تفسیر تازه ای از نظریه معنایی ویتگنشتاین متاخر، نشان خواهم داد که معنا امری شخصی و مبتنی بر تجربه های فردی است. همچنین برقراری ارتباط میان انسان ها نه اشتراک گذاری معنا، بلکه هماهنگی زیستی - رفتاری میان آنها است.
خلاصه ماشینی:
در دیدگاه ارجاعی، این باور ضمن تلاش برای تعیین ماهیتی فرازبانی برای معنا که تمام واژه به آن ارجاع میدهند، خود را نشان میدهد؛ در دیدگاه کاربردی، با اشاره به این که معنا حاصل اجماعی است که در مورد کاربرد واژهها وجود دارد، بر این باور صحه میگذارد؛ و در نظریههای ساختاری، با تلقی معنا به عنوان امری درونزبانی که در دسترس همه است، اشتراکپذیر بودن آن تضمین میشود.
باید اشاره کرد که این برداشت از معنا با نظریه کارکردی زبان قرابتهای چندی دارد؛ چون از یک سو بیان میکند که معنا در پیوند با تجربهها شخصی است و در نتیجه خود معنا هم امری شخصی است؛ و از سوی دیگر معتقد است که این تجربهها ماهیتی کاربردی دارند.
به این معنا که تجربهای که در ذهن شکل میگیرد، تصویر یک واقعیت نیست؛ بلکه این تجربه همان نقش یا کاربردی است که واژه مرتبط با آن در زندگی روزمره ما بازی میکند.
بنابراین، برخلاف نظریه کاربردی، فرضیه این مقاله آن است که کاربرد یک واژه اگرچه در زمان مراوده و ارتباط با دیگران تعیین میشود، اما ماهیتی کاملا شخصی دارد.
اساس دیدگاه ساختاری این نظر است که واژگان معنای خود را در ارجاع به چیزی خارج از زبان به دست نمیآورند، بلکه معنای واژهها در نسبت و تمایزی که با دیگر واژهها در ساختار زبان دارند، تعیین میشود.
اما باز از آنجا که تجربههای انسانها از هر یک از این چیزها متفاوت است و معنا نیز بر اساس تجربه حاصل میشود، اختلاف معنایی اندکی میان آنها شکل میگیرد.