چکیده:
بحث درباره وجود و ماهیت و رابطه میان آنها از مباحث بنیـادین فلسـفه اسـت . از جهات گوناگون می توان تصاویری از این رابطه را در قالب تمایز طبیعی ، منطقـی و فلسفی نشان داد. تمایز طبیعی در میان فیلسوفان گوینده ای نداشته و تمـایزی کـه در فضای فلسفی یونان و در ارسطو در مباحث مربوط به «پرسش هـای علمـی » و «فلسفه نخستین » دیده می شود، تمایزی منطقی است . ارسطو هرگز از مـرز تمـایز منطقی فراتر نرفته و نمی توانسته فراتر رود؛ چراکه در دیدگاه وی جهـان بـی آغـاز است و آفریدگاری ندارد؛ هستی همیشه هست و عدم مطلق ، مطلقا نیست و مفهوم امکان - به معنای شکاف واقعی میان ماهیت و وجود- ناشناخته اسـت . در مقابـل ، در فضای ادیان توحیدی ، جهان و هر چه در آن هسـت مخلـوق اسـت و مخلـوق یعنی آنچه علت «بودن » خود را به همراه ندارد و وجودش را از خالق (خدا) دریافت می کند. چنین آموزه ای در جهان اسلام بـه پیـدایش مفهـوم فلسـفی «امکـان » و دسته بندی دوقطبی موجودات به «واجب الوجود» و «ممکن الوجود» انجامید. مراد از تمایز فلسفی همین است که «وجود» در ممکن الوجودهـا معلـول علتـی خـارجی و خارج از ماهیت شی ء است . به لحاظ تاریخی سرآغاز این نظریه به فلسفه کندی باز می گردد که در آن او با طرح نظریه «ابداع » و توصیف علة العلل به خالقیت ، آمـوزه خلقت را جانشین نظریه یونانی «پیدایی عالم » کرد. فارابی هم نخستین کسی است که با تقسیم موجود به واجب و ممکن و تحلیل واقعیت ممکنات به وجود و ماهیت ، مسئله تمایز فلسفی را مطرح کرد و ابن سینا آن را مبنای مابعدالطبیعه خود قرار داد و به استخراج لوازم فلسفی آن در حوزه های مختلف پرداخت . هدف از نگارش ایـن مقاله نشان دادن سهمی است که کندی و فارابی با توجـه بـه آثـار موجودشـان در پیدایش این نظریه داشته اند.
خلاصه ماشینی:
"روش تلفیقی کندی و بهره گیری اش از آموزه های دینی برای حـل مسـائل فلسـفی در قالـب الگویی برای فیلسوفان بعدی به یادگار ماند، اما مهم تر از آن برای ما این است کـه وی را بـرای برخی از آرای فلسفی اش می توان پیشتاز فارابی و ابن سینا در ارائه نظریاتی چون علیت ایجادی و مسئله تمایز وجود و ماهیت دانست .
کندی ، مطابق تحقیق جیرار جهامی از اصطلاح الاهیات یا مابعدالطبیعه به عنـوان معـادلی بـرای فلسفه اولی استفاده نکرده است ، اما آنجا که درباره آموختن فلسفه سخن می گوید عبارت «مافوق الطبیعیات » را به کار می برد و شاید این دلیل آشکاری باشـد بـر اینکـه کنـدی هرچنـد در فهـم بخش هایی از فلسفه ارسطو، از جمله نظریه وجود وی ، به دلیل آنکه اثولوجیا را از آن او پنداشـته بود دچار سردرگمی شده ، اما در فهم الاهیات ارسطو توفیق یافته و تفاوت های بنیـادین آن را بـا آنچه خود علم الاهی می نامید، ادراک کرده بود.
٥. توجه به تمایز معرفت شناختی و منطقی و هستی شناختی یا فلسفی (فارابی با استفاده از واژه «اعتبر» در عیون المسائل و سپس بحث از رابطه علیت میان موجودات به عنوان امری واقعی نشان می دهد که اگرچـه تمـایز میـان ذات و وجـود ممکنـات مسـئله ای مابعدالطبیعی و فلسفی و مربوط به نحوه وجودی آنهاست ، اما این حقیقـت صـرفا بـه کمک ذهن و تصور تمایز ذهنی میان وجود و ماهیت قابل دریافت است )."