چکیده:
تبیینهای پوزیتیویستی و ابطالگرایانه، هر دو در این فرض طبیعتگرایانه اتفاقنظر داشتهاند که واقعیت محدود به سطح تجربی است و تبیین علمی باید به این سطح تجربی ارجاع دهد تا از وصف تحقیقپذیری، معناداری و علمی بودن برخوردار باشد. این در حالی است که از یکسو اصل علیت بهمثابهی شرط ضروری هرگونه تبیین علمی، بهلحاظ منطقی از این سطح تجربی قابل استنتاج نبوده و درنهایت نه بهصورت یک اصل تجربی بلکه بهصورت یک اصل متافیزیکی و در زبان پوپر، ابطالناپذیر باقی میماند. از سوی دیگر، اصل عینیت تجربی بهعنوان مبنای شرط آزمونپذیری تبیینهای علمی نیز به دلیل مسبوقیت هرگونه مشاهده به نظریه، غیرقابلدفاع بوده است. ایدهآلیستهای کانتی همچون کهن و فایرابند نیز که بر بازنمایی واقعیت در قالب مقولات ذهنی تأکید داشته و از این رو قوانین علی و نظریههای علمی را صرفا بیانگر مدلها و الگوهای ذهنی در تفسیر جهان واقع دانستهاند، از توجیه شناخت تجربی و ارائهی معیاری برای مقایسه میان نظریهها و پارادایمهای علمی و همچنین ابطال نظریهها و تحول علمی عاجز بودهاند. این مقاله ضمن بررسی و تحلیل مسائل تبیین علمی، بر روی پاسخ های رئالیزم انتقادی در این زمینه متمرکز میشود و به تحلیل این موضوع می پردازد که این رویکرد فلسفی چگونه تبیین علمی را مستلزم توجه همزمان به جایگاه پدیدار تجربی، برساخت ذهنی و واقعیت هستیشناختی در نظر می گیرد.
خلاصه ماشینی:
وحدت روشي ميان علوم طبيعي و اجتماعي در رويکرد طبيعت گرايانه به علم ، مستلزم داعيه ي وحدت موضوعي و روشي ميان علوم طبيعي و اجتماعي بوده و با تأکيد بر مشاهده و استقراي نظم هاي پديداري و سير وقايع تجربي به عنوان پيش شرط تعميم علمي، از جهت روش تبيين نيز همواره از «ساختار قياسي نظريه علمي» (Deductive Structure Of Scientific Theory) و الگوي «قياسي ـ قانون شناختي» (Deductive-Nomological) يا «قانون فراگير»(Covering Law) پيروي کرده است .
با اين حال همان گونه که پيشتر تحليل گرديد، اصل عليت به مثابه ي مفهومي حائز ضرورت و عموميت که به صورت شرط ضروري هرگونه تعميم و تبيين علمي عمل مي کند، به لحاظ منطقي از اين سطح تجربي مشاهده پذير و استقراء از آن قابل استنتاج نيست و در نهايت نه بصورت يک اصل تجربي بلکه به صورت يک اصل متافيزيکي و در زبان پوپر، ابطال ناپذير باقي مي ماند (پوپر، ١٣٨٤: ٨٠) علاوه بر اين ، اصل عينيت تجربي به عنوان مبناي شرط آزمون پذيري تبيين هاي علمي نيز به دليل تقيد و ابتناء هرگونه مشاهده به ذهنيت و نظريه ، قابل دفاع نبوده است (گليس ، ١٣٨١: ١٦٢- ١٧٦؛ چالمرز، ١٣٧٨: ٤٨-٤١).
از اين منظر است که رئاليزم انتقادي، «نظام حاکم بر عالم هستي را برخلاف تلقي تجربه گرايانه ، يک نظام بسته و يا به عبارت ديگر عرصۀ وقوع نظم هاي پديداري يا تواليهاي پيوسته وقايع تجربي مشاهده پذير در نظر نمي - گيرد، بلکه آن را نظامي باز در نظر ميگيرد که در قالب آن مقارنه هاي ثابت يا تواليهاي پيوسته وقايع تجربي نه شرط لازم و نه کافي براي استنتاج يک قانون علي يا کسب شناخت نسبت به ساختار يا مکانيسم واقعي حاکم بر جهان است »(٩٥-٩١ :Ibid).