خلاصه ماشینی:
"آنچه وی در سراسر کتاب زمان و سرمدیت بر آن تأکید دارد این است که قلمرو سرمدی تناقضآمیز است و مشمول قوانین منطقی نیست و تناقضآمیز بودن امر الهی خود شهودی است، چنانکه در کتاب عرفان و فلسفه نیز وحدت بیتمایز در تجربۀ عرفانی را تناقضآمیز میداند.
ثانیا، رازآمیز بودن خدا به معنای مجهول مطلق بودن او یا صرفا رازآمیز بودن برای عقل نیست، بلکه به این معناست که احاطه به کنه ذات الهی برای احدی جز خود او میسور نیست و مخلوق محدود نمیتواند بر خدای نامتناهی احاطه پیدا کند، نه از راه عقل، نه از راه شهود و نه از هیچ راه دیگری، نه اینکه هیچگونه شناختی از او ممکن نیست و حتی نمیتوانیم بگوییم خدا موجود است و گزارههایی که دربارۀ خدا بکار میگیریم نمادین است!
اگر تجربۀ عرفانی معرفتبخش است و ما در این تجربه بهراستی خدا را مییابیم و حضور او را حس میکنیم، چگونه نمیتوانیم بگوییم «خدا وجود دارد»؟ و چگونه چنین قضیهای کاذب است؟ یا چگونه چنین گزارهای حقیقی نیست بلکه فقط تحریککننده است؟ اگر استیس به همین مقدار بسنده میکرد، دستکم یک مادیگرا را خرسند میکرد، اما او با گفتن اینکه «خدا وجود ندارد هم کاذب است» همه را دچار سردرگمی میکند.
(استیس، 1381: 387) اما عجیب این است که وی وقتی در دو کتاب زمان و سرمدیت و دین و نگرش نوین از این نظر عدول میکند و بر آن میشود که، برخلاف دیدگاه پیشینش، زبان دینی و عرفانی حاکی از واقعیت سرمدی و نامتناهی است، باز همان تعابیر مبتنی بر نگرش پیشینش را بهکار می برد و توجه ندارد که این تعابیر متناسب با دیدگاه جدیدش نیست."