چکیده:
شناخت عمیق از صورتبندیهای یک جریان فکری، با توجه به بسترها و زمینه ها و با تکیه بر کلیت آن محقق میشود و خوانش های گزینشی و منفک از بافت و زمینه ، غالبا به تقلیل گرایی و برداشت های یک سویه منتهی میگردد. براین اساس، پـژوهش حاضـر بـه آسـیب شناسـی یکـی از تصورات رایج در گفتمان نقد ادبی ایران میپردازد که تبیین سازوکارهای شالودهشکنی در یک متن عرفانی و قرائت شالودهشکنانه از آن را غیرممکن میداند. این پژوهش با تکیه بـر عناصـر عرفانی در دستگاه فکری دریدا، چون همسانیها و شباهت های اندیشه دریدا با سنت های شرقی و عرفان اسلامی، ارتباط اندیشه دریدا با عرفان یهود/ کابالا و تفکر هرمسی، و سکوت دریدا در برابر خوانش های الاهیاتی و دینی از متونش ، ارتباط شالودهشکنی و عرفان را تبیین مینماید و همچنین با تکیه بر چگونگی شکل گیری برداشت مذکور و پاسخگویی بـه آن، بـه بـازخوانی بـار معنایی و جهـت گیـری مفـاهیمی چـون عـدم قطعیـت ، نسـبینگـری، مرکزگریـزی و حیـرت در شالودهشکنی دریدایی و واکاوی و تحلیل آنها در دستگاه فکری مولوی میپردازد.
Any deep reading of literary texts should not only take the whole text into account، but pay attention to socio-cultural context necessary for its production. The present article، primarily examines the outlook which asserts the impossibility of a deconstructive reading of mystical texts; then، through tracing out the mystical elements in Deconstruction which are similar to ideas introduced in Islamic and Jewish mysticism، and also by considering the fact that Derrida himself، took no sides against theocratic and even religious readings of his works، determines the relation between Deconstruction and Mysticism as a macro-narrative .
خلاصه ماشینی:
"این پژوهش با تکیه بـر عناصـر عرفانی در دستگاه فکری دریدا، چون همسانیها و شباهت های اندیشۀ دریدا با سنت های شرقی و عرفان اسلامی، ارتباط اندیشۀ دریدا با عرفان یهود/ کابالا و تفکر هرمسی، و سکوت دریدا در برابر خوانش های الاهیاتی و دینی از متونش ، ارتباط شالودهشکنی و عرفان را تبیین مینماید و همچنین با تکیه بر چگونگی شکل گیری برداشت مذکور و پاسخگویی بـه آن، بـه بـازخوانی بـار معنایی و جهـت گیـری مفـاهیمی چـون عـدم قطعیـت ، نسـبینگـری، مرکزگریـزی و حیـرت در شالودهشکنی دریدایی و واکاوی و تحلیل آنها در دستگاه فکری مولوی میپردازد.
مرکززدایی دریدایی نه تنها به معنای حذف امر متعالی نیست ، بلکه فراینـد حرکت (صیرورت)، باز و بینهایت بودن مـتن و حرکـت رو بـه بـالا پیونـدی بـا زیرسـاخت نگرش هرمسی دریدا دارد و بیانگر این نکته است کـه یکـی از دغدغـه هـای عرفـانی دریـدا قدسیت زایی متون است (نک .
جهان متن مثنـوی پیونـدی تنگاتنـگ بـا خدای مطلق و بینهایت مولوی دارد، خدایی کـه خـالق امکـانهاسـت و بـا شکسـتن قطعیت ها و حتمیت ها، امکان هر تغییر و تبدیلی را بسترسازی کرده، اما جنباندن زنجیر امکان را به دست بنده دادهاست تا با تمسک به دست آویزها و بهانه های مختلف ، خدا را بر آن دارد که سبب سوزی کند، قضای خویش را برگرداند و امکانی دیگر رقم بزند، زیرا: دســت حــق بایــد مــرآن را ای فــلان کــو بــود بــر هــر محــالی کــن فکــان هــر محــال از دســت او ممکــن شــود هــر حــرون از بــیم او ســاکن شــود (مولوی، ١٣٨١: ٣٠٨١/١-٣٠٨٠)(٣) در این ساحت و در نسبت با مطلقی که امکان وقوع هر محالی را میسر کردهاسـت ، خروجی و معنای اشیا، اعیان، امور و پدیدهها متکثر و متغیر میشود، زیرا هـر انتخـابی میتواند انتخابهای دیگر و امکانهای بسیاری را رقم بزنـد و یـا جلـوی انتخـابهـا و امکانهای دیگر را بگیرد."