چکیده:
فلسفه های قرن بیستم زیر دو عنوان مهم قاره ای و تحلیلی، دسته بندی می شوند. از سوی دیگر، تطابق، انسجام و عمل گرایی، شایع ترین نظریه های مطرح در تبیین کیفیت رابطه ذهن و عین، در قالب نظریه های صدق یا همان حقیقت می باشند. حال، اگر بخواهیم نظریه های حقیقت را در متن دو سنت بزرگ قاره ای و تحلیلی، ارزیابی کنیم، با دو سوال مهم مواجه خواهیم بود: اول اینکه با عنایت به واگرایی انکارناشدنی جغرافیایی، تاریخی و محتوایی سنن مذکور، در جهت تقریب آنها آیا حتی به کاربرد تعبیر تشابه خانوادگی نیز نمی توان امیدوار بود؟ آیا می شود با معیار سنت گرایان در رویکرد به دین، از معبر اشتراک معنوی، این دو جریان را دو اعتبار از حقیقتی واحد انگاشت؟ سوال دوم این است که آیا همین رویه در قبال نظریه های حقیقت، قابل اعمال است؟ آیا رهیافت اندیشمندان دو سنت قاره ای و تحلیلی به مقوله صدق یا حقیقت، واجد هسته های مشترکی هست تا از رهگذر آنها بتوان هم دو سنت مذکور و هم نظریه های صدق در قرن بیستم را زیر چتر واحدی جمع کرده یا حداقل از اشتراک حداکثری آنها سخن گفت؟ چنین می نماید که تلاش در جهت یکسان سازی سهم ذهن و عین در نظریه های حقیقت قرن بیستم، مرزهای تطابق ارسطویی، بازنمایی دکارتی و سوبژکتیویسم کانتی را که رویکردی دوآلیستی دارند، درنوردیده و انسجام و عمل گرایی را وانهاده است.
Regardless of any geographical، theoretical and historical boundaries between two main domains namely analytical and continental philosophies on one hand and challenging nature of authority of science in its empirical conception، historicism، anti-metaphysics and systematization current on the other hand، which caused to theoretical diversion between that domains، For Wittgenstein and Gadamer، the language is a common field. Furthermore، correspondence، coherency and consistency are obsolete theories now and Truth is revealed as an intersubjective affair and result of dialogue within traditions and cultures.
خلاصه ماشینی:
"با این حال این نکته را که محصول دعوی حاضر است از نظر دور نمیداریم که استعمال و تثبیت تعبیر قاره ای یا اروپایی، اگر چه در بدو امر، گونه ای استقلال و انفکاک از سنت مجاور را تداعی مینماید، اما از وجود گونه ای یکپارچگی و انسجام در کشورهای این حوزه یعنی اروپا، چه به لحاظ تاریخی و چه از منظر محتوایی، فکری و فلسفی، پرده بر میدارد.
پیش از پرداختن به پارهای از شاخصههای آکادمیک و محتوایی جریان قاره ای، که البته اکثر آنها در تقابل با سنت تحلیلی، استخراج شده و نمود و بروز یافتهاند، تأکید بر این نکته، ضروری مینماید که دیدگاه افراد مدعی اهمیت مرزبندیهای تاریخی در تفکیک دو جریان قارهای و تحلیلی، دفاع پذیرتر است، چراکه در کنار بداهت انکارناپذیر مرزبندیهای تاریخی، نمیتوان از تباین کامل محتوایی میان این دو جریان، دفاع کرد و کاربرد اصطلاح تشابه خانوادگی، معقولتر و منصفانهتر، به نظر میرسد.
اگرچه در مقاطع تاریخی مختلف، این شاخصهها درخصوص نمود و برجستگی، مشمول شدت و ضعف بودهاند، بدین معنا که در برههای حاکمیت تام و تمام داشته و در مقطعی دیگر با نمود کمتری مطرح بوده و یا حداقل، دغدغه ی محوری نبودهاند (البته باید توجه داشت که برخی از اندیشمندان حوزه قارهای چون هایدگر نیز به نقادی متافیزیک، پرداخته اند).
حاصل آنکه صدق کامل، فقط یک سیستم و مجموعه است یک مشکل این نظریه به ابهام معنای «سازگاری و انسجام» بر میگردد، که آیا غیر از سازگاری اجزا شرط دیگری هم دارد یا نه؟ برادلی معتقد است تلائم دربرگیرنده ارتباط سازوار و معقولیت است؛ یعنی هم باید گزاره جدید با گزارههای قبلی سازگار بوده و هم خود فی نفسه مفهوم و معقول باشد."