چکیده:
نظریهپردازان روایت، با تفکیک میان روایتهای داستانی کلاسیک و مدرن، براین باورند که روایات داستانی کلاسیک، غالبا بر ویژگیهایی چون مؤلفمحوری، تکارزشی و تکساحتیبودن معنا، پایان بسته و غیره استوارند و درمقابل, روایتهای داستانی مدرن مؤلفههایی چون مخاطبمحوری، پایان باز، چندساحتیبودن معنا و غیره را در بطن خود میپرورند. اگرچه ظاهرا بلاغت کلاسیک برپایة اعتقاد سنتی به معنی قطعی کلام بنا نهاده شده بود و هدف نهایی خوانش متن، وصول به معنی و مقصود مؤلف قلمداد میشد، این داوری با نگاهی به شاهکارهای ادبی کلاسیک سخت مناقشهآمیز مینماید. شاهنامة فردوسی از آن جمله است. چراکه فردوسی با بهرهگیری از عناصر اسطورهای و رمزی که اساسا در بلاغت کلاسیک جایی نداشتند، ضمن آنکه از تصلب چهارگانة عناصر بیانی حاکم فراتر میرود، به مخاطب هشدار میدهد که در مواجهه با داستانهای اساطیری خود را مخاطب راوی و پوستة ظاهری روایات داستانی نبیند، بلکه مخاطب را تا مخاطب روایت برمیکشد و با گنجاندن عناصر اسطورهای و رمزی متنی باز و گشوده دربرابر دیدگان خوانندگان میگشاید و امکان تأویلهای متکثر را فراهم میآورد. بنابراین، نهتنها خودش به تأویل پارهای از این داستانها میپردازد، بلکه پس از او نیز عارفان و فیلسوفان و شاعران بسیاری تا دورة معاصر به این دسته از داستانها رویکرد تأویلی داشتهاند. این مقاله طرح و شرح این ماجرا خواهد بود.
Narratologists often make a distinction between classical and modern narratives and contend that classical fiction mainly focuses on characteristics such as the intention of the author، the single and fixed meaning of the narrative، and its closure. In contrast، in modern fiction certain other elements are emphasized like the centrality of the reader، lack of closure، plurality of meaning، and intertextuality. However، with a glance at some classical texts like Ferdowsi’s Shahnameh this distinction can be challenged. For example، Ferdowsi employs certain mythological and symbolic narratives in his epic which had no place in classical literature and at the same time he warns the reader not to restrict himself to the surface meaning of the story. Thus he lifts the addressee to narrative addressee and makes his stories open-ended and open to interpretation.
خلاصه ماشینی:
شـاهنامه فردوسی ازآن جمله است ؛ چراکه فردوسی با بهـره گیـری از عناصـر اسـطوره ای و رمزی که اساسا در بلاغت کلاسیک جایی نداشتند، ضمن آنکه از تصلب چهارگانه عناصر بیانی حاکم فراتر می رود، به مخاطب هشدار مـی دهـد کـه در مواجهـه بـا داستان های اساطیری خود را مخاطب راوی و پوسـته ظـاهری روایـات داسـتانی نبیند، بلکه مخاطـب را تـا مخاطـب روایـت برمـی کـشد و بـا گنجانـدن عناصـر اسطوره ای و رمزی متنی باز و گشوده دربرابر دیـدگان خواننـدگان مـی گـشاید و امکان تأویل های متکثر را فراهم می آورد.
ما در نوشتار حاضر برآنیم تا نشان دهیم که چگونه فردوسـی بـا بهـره گیـری از درون مایـه هـای اسـطوره ای و رمـزی و اشـاره مـستقیم بـه رمـزی بـودن پـاره ای از روایت های داستانی ، مخاطبان و خوانندگان را برانگیخته تا از کمند تفسیر و تـأویلی خطی و سطحی و قطعی ناظر به نیت مؤلف ـ اصلی که بلاغت حاکم زمانه درصـدد تثبیت و تعمیم همه جانبه آن در آفرینش آثار ادبی بودـ برهند و خود را مخاطـب روایات و داستان ها بیابند و براساس پیش فرض هـا و انتظارهـا، بـه پرنـده اندیـشه و تخیل اجازه پرواز در ساحات مختلف سپهر تفـسیرها و تأویـل هـای متکثـر بدهنـد؛ مقوله ای که از شاخصه های روایت های داستانی مدرن به شـمار مـی رود.