چکیده:
مولوی معارف دینی و آسمانی را حکمت دینی نامیده است. دین نه تنها از نظر او معرفت است بلکه معرفتی محکم، استوار و بیرقیب است. حکمت دینی از نظر مولوی، حکمت متعالیهای است که در پی تبیین و ارائه راهکارهای تعالی معنوی انسان است. دیگر حکمتها، حکمتهای دنیوی هستند و وظیفه تبیین معاش و مناسبات این جهانی را بر عهده دارند. مولوی حلقه واسط بین انسان و حکمت دینی را نیستیشناسی، هستیشناسی و متنشناسی میداند. به نظر مولانا کسی که این سه مقدمه که مجموعا پیشنیاز فهم حکمت دینی و در حقیقت منطق فهم آن است را نشناسد، نباید انتظار فهم این حکمت را داشته باشد. مولانا که پیشفهمهای خود را از عرفان گرفته است معتقد است بین عرفان و فهم حکمت دینی پیوند ناگسستنی وجود دارد چون از نظر او عرفان اصولا متکفل تبیین پیشنیازهای هرمنوتیکی حکمت دینی است. از نظر او تفاوت بین عرفان و فلسفه این اس که فلسفه فاقد نیستیشناسی است و هستیشناسی آن نیز ناقص است بنابراین فلسفه با حکمت دینی قرابتی ندارد و نباید از آن انتظار فهم حکمت دینی را داشت. به نظر مولوی انسان نیست شده به هنگام شدت اشتیاق به وصل و پس از وصل به هست، وحی و حکمت را دریافت میکند. عالیترین و نابترین این وحیها که نصیب مشتاقترین وصل جویان شده است حکمت دینی است، که نوع ختمی مرتبت آن، در قرآن تجلی یافته است. قرآن متن ناب و دست نخوردهای الهی برای نیهای جدا افتاده از نیستان معنا و قطرهای طالب دریا و عاشقان وصلجوی هستی است. مولوی معتقد است طالبان تجربه نبوی و حکمت دینی نباید این متن وحیانی را با دیگر متون مقایسه کنند چرا که اولا این متن همچون دیگر متنها نیست و ویژگیهای خاص خود را دارد. ثانیا فهم آن از منطق ویژهای برخوردار است و مبانی و قواعد فهم خود را میطلبد. مولوی معارف دینی و آسمانی را حکمت دینی نامیده است . دین نه تنهـا از نظـر او معرفـت اسـت بلکه معرفتی محکم ، استوار و بیرقیب است . حکمت دینی از نظر مولوی، حکمت متعالیه ای اسـت که در پی تبیین و ارائه راهکارهای تعالی معنوی انسان است . دیگر حکمت ها، حکمت هـای دنیـوی هستند و وظیفه تبیین معاش و مناسبات این جهانی را بر عهده دارند. مولوی حلقه واسط بین انسان و حکمت دینی را خودشناسی، حق شناسی و متن شناسی میدانـد. به نظر مولانا کسی که این سه مقدمه که مجموعا پیش نیاز فهم حکمـت دینـی و در حقیقـت منطـق فهم آن است را نشناسد، نباید انتظار فهم این حکمت را داشته باشد. مولانا که پیش فهم های خود را از عرفان گرفته است معتقد است بین عرفان و فهم حکمت دینی پیوند ناگسستنی وجود دارد چون از نظر او عرفان اصولا متکفل تبیین پیش نیازهای هرمنوتیکی حکمت دینی است به این معنا که عـارف به خود حقیقی، حقیقت حق عارف است لذا توان فهم متن حکمت دینی را دارد. از نظر او تفاوت بـین عرفان و فلسفه عصر او این بوده است کـه آن فلسـفه فاقـد خودشناسـی و حـق شناسـی و در نتیجـه متن شناسی کامل بوده است بنابراین از فلسفه نباید انتظار فهم حقیقی حکمت دینی را داشت . به نظر مولوی انسان نیست شده به هنگام شدت اشتیاق به وصل و پس از وصل به هست ، وحی و حکمت را دریافت میکند. عالیترین و ناب ترین این وحیها که نصیب مشتاق ترین وصل جویان شده است حکمت دینی است ، که نوع ختمی مرتبت آن ، در قرآن تجلی یافته است . قرآن متن نـاب و دست نخورده ای الهی برای نیهای جدا افتاده از نیستان معنا و قطرهـای طالـب دریـا و عاشـقان وصل جوی هستی است . مولوی معتقد است طالبان تجربه نبوی و حکمت دینی نباید این متن وحیانی را بـا دیگـر متـون مقایسه کنند چرا که اولا این متن همچون دیگر متون نیست و ویژگیهای خاص خود را دارد. ثانیـا فهم آن از منطق ویژه ای برخوردار است و مبانی و قواعد فهم خود را میطلبد. مهرنبوت از جمله معجزه های حضرت محمد (ص ) به شمار می آید که بیش از همـه مـورد توجـه عارفان قرار گرفته است . اصلیترین مسأله این مقاله بررسی شروح و تفاسیر عارفان مسلمان از ایـن مهر و پیوند آن با مهمترین مضامین عرفانی در طول دو سنت اول و دوم عرفانی است .با نگـاهی بـه نحوه توجه صوفیه متقدم از جمله حلاج (د: ٣٠٩ هـ.ق ) به این مهر دیده می شود که در ابتدا شـرح و تفسیر ظاهر این مهر نزد آنان مطرح است و با ظهور ابن عربی، تفاسیر جای خود را بـه تـأویلات می دهد و نظریه وحدت وجودزمینه ای برای طرح مهمترین تعالیم عرفـانی از جملـه بحـث قـوس نزول و صعود و حضرات الهیه را فـراهم مـیسـازد. در دوران میـانی تصـوف ، بزرگـانی همچـون سعدالدین حمویه ، ابن عربی و ابن ترکه اصفهانی با ترسیم دوایر توحید و شـرح و نگـارش آثـاری مستقل در این باره هر کدام به نوعی جایگاه انسـان کامـل و مقـام ختمیـت رادر توحیـد مشـخص کرده اند. در سده های متأخر جلال الدین محمد مجدالاشراف (د: ١٣٣١ق )از عارفـان ذهبیـه کبرویـه با استفاده از همین مبانی و به مدد کشف و شهود، شرح و ترسیمی ازمهـر نبـوت ارائـه داده اسـت . تفسیر جهان شناسه عارفان از مهر نبوت و ارتباط آن با ختم نبوت و ولایت از سوی عارفـان شـیعی از مهمترین یافته های این نوشتار به حساب میآید.
خلاصه ماشینی:
"این تعابیر مولانا آشکارا اقتباس از قرآن کریم است که به دستاوردهای الهی انبیا نام حکمت داده است و آیات خویش را محکم و از جانب حکیمی بسیار دانا میداند: «الر کتاب أحکمت آیاتـه ثـم فصلت من لدن حکیم خبیر» (سوره هود، آیه ١) این حکمت از طریق انبیا در اختیـار آدمیـان قـرار داده شده تا آنان نیز حکیم شده و به صراط مستقیم روی آورند: «هو الذی بعث فی الـأمیین رسـولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمۀ و إن کانوا من قبـل لفـی ضـلال مبـین » (سوره جمعه ، آیه ٢) چرا که انسان بدون حکمت دینی با همه رشد عقلانی از ایـن جهـت همچنـان عوام خواهد ماند.
1) ٤- منابع حکمت دینی چـون ملک با عـقل یک سررشته اند بهر حکمت را، دو صـورت گشته اند تلاش برای کسب حقیقت از دو طریق امکانپذیر میشود یکی از طریق وجودی و دیگری از طریـق کلامی چنانچه قرآن کریم همین دو را اسباب سعادت دانسته است : قالوا لو کنا نسـمع أو نعقـل مـا کنا فی أصحاب السعیر (سوره ملک ، آیه ١٠) راه کلامی به دو بخش کـلام خـدا و کـلام ولـی قابـل تقسیم است و راه دیگر که راه تعقل در وجـود اسـت نیـز بـه دو قسـمت آفـاقی و انفسـی تقسـیم میشود.
قواعد و منطقی که مولوی برای فهـم دیـن پیشـنهاد کـرده اسـت و بـه عنوان پیشنیاز فهم حکمت دینی از آن یاد میکند به قرار زیر است : ٥-١- خودشناسی به نظر مولوی پیش نیاز فهم حکمت دینی، خودشناسی است امـا نـه خـودشناسـی کـه نتیجـه آن اثبات هستی برای خود باشد بلکه خودشناسی که به شناخت فقر ذاتی انسان که همان فناست منجر شود."