چکیده:
نظریه عدالت ارسطویی در حوزه فلسفه سیاسی غالبا با رویکرد سیاسی ـ اجتماعی و بدون
تحلیل مبادی آن، مورد بررسی قرار گرفته است. در این مقاله با رویآوردی میان
رشتهای نشان داده شده است که ریشههای این نظریه در وجودشناسی، انسانشناسی، اخلاق
ارسطویی و عرف یونان محکم شده است و این نظریه نتیجه اجتنابناپذیر نظام فکری
ارسطویی است. عدالت نزد ارسطو کاملا بر اساس مدل کلی طبیعی در وجودشناسی وی معنا
مییابد. تحلیل ارسطو از رابطه نفس و بدن بر مبنای تئوری ماده و صورت و جایگاه ویژه
عقل نظری و عملی در انسانشناسی با نگاه انسانانگارانه او به دولتشهر عجین شده و
مفهوم عدالت توزیعی را میآفریند.
نظریه عدالت، مفهوم عام همان نظریه فضیلت و رعایت حد وسط در اخلاق ارسطویی است که
وی تلاش میکند در اندیشه سیاسی خود در جامعه پیاده کند. وی دولتشهری را پیشنهاد
میکند که تفاوت طبقاتیاش بر اساس فضایل تنظیم شده است و شهروندانش با رعایت قانون
برای انجام رفتارهای فضیلتآمیز توسط دولتمردان با فضیلت تربیت میشوند. این
دولتشهر به سمت غایت عدالت که همان سعادت یعنی تحقق رفتار فضیلتآمیز با همگان است
پیش میرود. البته در چینش طبقات بر اساس میزان فضیلت انسانها ارسطو به شدت از عرف
یونان متأثر است.
خلاصه ماشینی:
"نظریه عدالت، مفهوم عام همان نظریه فضیلت و رعایت حد وسط در اخلاق ارسطویی است که وی تلاش میکند در اندیشه سیاسی خود در جامعه پیاده کند.
در حکومت مطلوب ارسطویی، این قانون در جهت تأمین خیر اعلی یعنی سعادت دولتشهر توسط حکمایی که دارای فضیلت حکمت عملی هستند وضع شده است (1102الف).
قانون خردی است از هوسها پیراسته (1286 الف و ب) برای تربیت افراد جامعه، ایشان را به رفتار فضیلتآمیز ملزم و از رذایل نهی میکند (1130ب) در این حکومت شهروند خوب همان فضایل انسان خوب را داراست (1293ب).
در این معنای عام، عدالت غایت اعلای دولتشهر و سامان جامعه سیاسی است (1253الف) و شهروند عادل همه فضایل را یکجا داراست.
غایت و صورت نهایی این دولتشهر، سعادتمندی اجتماع یعنی زندگی بر اساس فضیلت است و چنانچه در توصیف نظریه عدالت ارسطویی بیان شد، این رفتار فضیلتآمیز همان عدالت است.
در بادی امر به نظر میرسد طبق انسانشناسی ارسطویی آحاد مردم در یک دولتشهر بتوانند به طور یکسان به کمال یک انسان یعنی فعالیت فضیلتآمیز نائل آیند، اما همچنان که در مبادی عرفی نظریه عدالت ملاحظه خواهد شد، ارسطو در یک نگاه طبقاتی، برزگران، پیشهوران، بازرگانان، بندگان و جنگجویان را به منزله پیکر این انسان کبیر دانسته؛ سپاهیان، توانگران و پیشوایان دین و فرمانروایان را چونان روح و روان وی میانگارد (1290ـ 1291ب).
در انسانشناسی ارسطویی طبقات پست اجتماع از خرد بیبهره یا کم بهرهاند و در فرمانبرداری از عقلای جامعه به فعالیت فضیلتآمیز و سعادت نائل میشوند، پس این جایگاه مقتضای طبیعت ایشان، به سود ایشان به نفع دولتشهر و عین عدالت است."