چکیده:
پایک پدیدار اساسی حیات معنوی عارفان را «احوال تأمل ملهم» (احوال وحدت عرفانی) میشمرد که نشان میدهد نوعی از تجربه که از نظر او میتواند موضوع پدیدارشناسی عرفان باشد، تنها تجارب وحدت است. وی با این نگاه تمرکز خود را بر حالات اتحاد عرفانی معطوف میکند و دیگر پدیدارهای عرفانی را کنار مینهد. از نظر وی این احوال شامل سه گونه تجربه است: 1. نیایش سکوت؛ 2. نیایش وحدت؛ 3. جذبه، خلسه یا از خود بیخودشدن. یک تجربه پارادایمی اتحاد، از وضعیت دوگانگی و قرب مدرک- مدرک آغاز میشود و به حالت یگانگی محض با فقدان ساختار مدرک- مدرک ختم میگردد. تنها تا هنگامی که در وضعیت دوگانگی تجربه پارادایمی به سر میبریم، میتوانیم تجربه را خداباورانه تلقی کنیم؛ اما بنا بر طرح ویژه وی میتوان و باید درجه نهایی تجربه پارادایمی وحدت را نیز خداباورانه دانست. آنچه پایک میگوید، به هدفی الهیاتی مربوط میشود؛ اما به نتیجهای معرفتشناختی نیز منجر میشود؛ بنابراین معرفت عرفانی وحدت بیتمایز در تجربه الگوی عرفانی، از نظر پدیدارشناختی و معرفتشناختی، دارای سنخی دوگانه است. این دیدگاه قوتها و ضعفهایی دارد که در انتها به آنها پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
"پدیدارشناسی تجربه وحدت بیتمایز (مرحله نهایی تجربه الگوی وحدت) پایک تصریح میکند که در توصیف پدیدارشناختی تجربه وحدت بیتمایز، از رویسبروک و استیس در اینکه در این تجربه، جدا هیچ دوگانگی و تمایزی وجود ندارد، پیروی میکند (Ibid)؛ بنابراین از نظر او تجربه وحدت کامل، درواقع تجربهای است که در آن هیچ تمایزی نیست؛ نه تجربهای که در آن، نظر عارف از دوگانگی موجود در تجربه به خود خداوند جلب میشود و چنین به نظرش میرسد که جز خدا موجود دیگری در تجربه نیست و لذا آن را وحدت میشمرد.
این تغییر از نظر پایک موجب میشود ما بتوانیم این نمونه را دقیقا به عنوان مثالی از الگوی تجربه وحدت- یا اتحاد- به کار گیریم؛ زیرا در الگوی تجربه وحدت، ابتدا «آگاهی از "دو"» ضروری است و سپس در مرحله نهایی آن، یک تجربه «خالی از هر محتوای حسی یا شبهحسی و خالی از ادراک "دیگر" و "خود"» خواهد بود (Ibid).
بنابراین میتوان و باید در پدیدارشناختیبودن آنچه پایک تبار تجربه میخواند، تردید جدی روا داشت؛ زیرا وی در ابتدا روشن میکند که محتوای پدیدارشناختی تجارب مورد نظر وی، خالی از هرگونه تمایزی است و تبار دوگانهانگار آن را در ابتدا به عنوان چیزی غیر از محتوا و در انتها با تلاشی وافر، به عنوانی نوعی محتواگونه در نظر میگیرد و سعی دارد در عین اینکه بر خالیبودن محتوای تجربه وحدت کامل از تمایز تأکید میکند، نوعی دوگانگی را نیز به عنوان محتواگونهای برای آن اثبات کند؛ بنابراین وی در هر دو فرض- خواه تبار را محتوای تجربه نداند و خواه آن را محتواگونهای برای تجربه فرض کند- قبول دارد که آنچه نزد همگان محتوای پدیدارشناختی تجربه محسوب میشود (امور متضمن در درون تجربه در حین رخداد تجربه) خالی از هر تمایزی است که درنتیجه باید گفت آن تبار مورد ادعای وی، چون غیر از «امور متضمن در درون تجربه در حین رخداد تجربه» است، امری پدیدارشناختی نخواهد بود."