چکیده:
ادبیات تطبیقی از دهۀ هفتاد میلادی بر اساس نظریات رنه ولک و هنری رماک پا به عرصۀ جدید مطالعات بینارشتهای نهاد. مطالعۀ ارتباط بین ادبیات و هنر، مانند ادبیات و نقاشی، یکی از عرصههایی است که توجه پژوهشگران ادبیات تطبیقی را در چند دهۀ اخیر به خود جلب کرده است. در این نوشتار کوشیدهایم با بررسی شعر و نقاشی سهراب سپهری، ارتباط بین ادبیات و هنر را روشن کنیم. آنچه در این پژوهش بینارشتهای تحلیل میشود، مفاهیم ایستایی و پویایی است که در بیان نوشتاری شعر و بیان تصویری نقاشی به روشهای متفاوتی رخ مینماید. هرچند اهمیت این پژوهش در بینارشتهایبودن آن است، منظر جدیدی برای درک بهتر اشعار و نقاشیهای سهراب سپهری میگشاید. نویسندگان تلاش کردهاند تا با تبیین چارچوب نظری و روش تحقیق، راه را برای مطالعات بینارشتهای در این حوزه از قلمرو ادبیات تطبیقی بگشایند.
خلاصه ماشینی:
"به سخن دیگر، هدف نویسندگان این است تا نشان دهند اگر در شعر ایستایی و خشونت با تقابل های دوتایی زبانی و پویایی ، و زایش با نبود این تقابل ها آشکار می شود، در نقاشی همین مفاهیم با استفاده از رنگ و خط بیان می شود.
کرس نیز با این پیش فرض که معنا در بستر فرهنگ خلق می شود و نه در رسانه ها و نظامهای نشانه شناختی متفاوت (٢ :٢٠٠٦ ,Van Leeuwen &Kress )، رسانة زبان و تصویر را با هم مقایسه می کند تا نشان دهد چگونه می توان معانی فرهنگی یکسان را با ابزارهای متفاوت بیان کرد یا به تصویر کشید.
مری گایتر٥، تطبیق گرای بینارشته ای، به تفاوتی که لسینگ ، منتقد هنری قرن هجدهم ، بین شعر و نقاشی قائل می شود اشاره می کند و در تأیید نظریه های او توضیح می دهد که هنرهای تجسمی و ادبیات را می توان بر اساس محتوا، تأثیر بر خواننده و ترکیب اجزا بررسی کرد.
برای مثال، در شعر «سراب» تصویر برهوت و افقی که دائم پاپس می کشد، تصویری از بی رحمی طبیعت به دست می دهد که در آثار متأخر سهراب هیچ ردپایی از آن دیده نمی شود: 6 oseph rank / تنش از خستگی افتاده ز کار بر سر و رویش بنشسته غبار شده از تشنگی اش خشک گلو پای عریانش مجروح ز خار هر قدم پیش رود پای افق چشم او بیند دریایی آب اندکی راه چو می پیماید می کند فکر که می بیند خواب (سپهری، ١٣٨٢: مرگ رنگ ."