چکیده:
ریشه در افکار عارفان نخستین داشته است. این مقاله با روش « ولایت تکوینی » تعبیر نوظهور توصیفی تحلیلی و با استناد به آثار صوفیان نشان داده است که حکیم ترمذی اولین صوفیی بود که بدون وارد کردن افکار فلسفی مساله ولایت را مطرح کرد. عارفان پس از وی، از جمله طوسی، کلاباذی، ابوطالب مکی، سلمی، قشیری و هجویری نیز به صورت اجمالی به این مساله پرداختند، اما اندیشه ترمذی را دنبال نکردند. ولایت تکوینی در اندیشه آنان به معنای تصرفهای تکوینی غیرعادی اولیای الهی بوده است. نجمالدین کبری تا حدی به اندیشه ترمذی نزدیک شد و از رابطه ولی با اسمای الهی سخن گفت. ابنعربی ضمن پذیرش اندیشه ترمذی به سوالهای وی پاسخ گفته و با تلفیق برخی از مبانی فلسفه مشاء انسجامی بیش از پیش به موضوع ولایت داد؛ بنابراین اندیشه ولایت تکوینی از ترمذی تا ابنعربی همراه با تطور تاریخی بوده است.تعبیر نوظهور «ولایت تکوینی» ریشه در افکار عارفان نخستین داشته است . این مقاله با روش توصیفی ـ تحلیلی و با استناد به آثار صوفیان نشان داده است که حکیم ترمذی اولین صوفیی بود که بدون وارد کردن افکار فلسفی مساله ولایت را مطرح کرد. عارفان پس از وی، از جمله طوسی، کلاباذی، ابوطالب مکی، سلمی، قشیری و هجویری نیز به صورت اجمالی به این مساله پرداختند، اما اندیشه ترمذی را دنبال نکردند. ولایت تکوینی در اندیشه آنان به معنای تصرفهای تکوینی غیرعادی اولیای الهی بوده است . نجم الدین کبری تا حدی به اندیشه ترمذی نزدیک شد و از رابطه ولی با اسمای الهی سخن گفت . ابن عربی ضمن پذیرش اندیشه ترمذی به سوالهای وی پاسخ گفته و با تلفیق برخی از مبانی فلسفه مشاء انسجامی بیش از پیش به موضوع ولایت داد؛ بنابراین اندیشه ولایت تکوینی از ترمذی تا ابن عربی همراه با تطور تاریخی بوده است .
The newfound term “Wilāyat Takwīnī (Ontological Guardianship) has its origin in opinions of early Sufis. This paper has written by descriptive analytical method، Based on mystic’s works that has shown that Hakim Termezi (295or 300 A.H.) was the first Sufi who brought up the issue of “Wilāyat Takwīnī” without any philosophical ideas. The Sufis since him، such as: Tousi (378 A.H.)، Kilābādhī (380 A.H.)، Abu Tālib Makkī(386 A.H.)، Sollami(412 A.H.)، Qosheiri (465 A.H.)، and Hojwīrī(481to500) also considered the issue of “Wilāyat Takwīnī” without following his idea. In their opinions،“ Wilāyat Takwīnī” was meaning the unusual genetic possession (Tassarrof Takwīnī) of Divine saints (Awliā Elāhi).Najm al-din Kobrā’s idea (610 to 618) was approximately near to the Termezi idea and spoke about the Relation between Wilāyat and Divine Names (Asmā ilāhī). Ibn Arabi (638 A.H.)، in addition to acceptance of Termezī’s idea، also answered his questions and made more coherence for the issue of “Wilāyat Takwīnī” by assimilating some of the Peripatetic philosophy’s bases. Therefore، the theory of “Wilāyat Takwīnī” has been by a historical evolution from Termezi to Ibn ‘Arabī.
خلاصه ماشینی:
"(همان، ص١٢٢) تفسیر او از قرب الهی، سیر و سلوک یا سیر در اسمای الهی نیست ، بلکه او قرب را به معنای اطاعت کردن از اوامر خدا دانسته و معتقد است مقربان کسانی هستند که خودشان را فاعل حقیقی نبینند همچنانکه خداوند فرموده: «و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی» و «فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم »(همان، ص١٠٧) او از این درجه با عبارت «وصل » نیز تعبیر آورده است یعنی انسان حالتی را پیدا میکند که از خود فانی شده، غیر خدا هیچ نمیبیند، در این حالت خدا در انسان تصرف کرده، فاعلیت انسان را از وی میگیرد.
(همان، ص٣٣١) با این که او تصریح میکند که کسی نمیتواند در صفات الهی با خدا اشتراک داشته باشد (المعراج، ص٢٢٥) و نهایت صعود اولیاء را بدایت پیامبران میداند(ترجمه رسالۀ قشیریه ، ص٤٣٣)، اما در وصف معراج بایزید بسطامی مینویسد: بایزید پس از سیر آسمانهای هفت گانه به قدری به خدا نزدیک شد که به تعبیر خودش مانند روحی در کالبد تن قرار گرفت (المعراج، ص٢٥٧) و از خدا طلب کرد که او را به مرتبه وحدانیت برساند و هرگاه مردم بایزید را دیدند، بگویند که خدا را دیدهایم .
او با وارد کردن برخی از مبانی فلسفه مشاء مانند صادر اول، اولین تعین حق تعالی را همان حقیقت محمدی معرفی کرد و چون قائل به وحدت شخصیه وجود است و ممکنات را ظهور و تجلی حق تعالی میداند، معنای ولایت تکوینی از نظر وی با آنچه ترمذی میگفت تفاوت کرده است ."