چکیده:
روابط پیچیده مسیحیت و فلسفه را از سه زاویه میتوان بررسی کرد: از طریق بررسی مسائلی که در مقابل فلسفه دین مسیحیت قرار دارد؛ از طریق بررسی تأثیر خداشناسی مسیحیت بر فلسفه غرب و تدابیر و راهحلهایی که برای حل مسائلی فراهم میکند که در آن سنت مطرح است؛ و از طریق بررسی نگرشهای دوگانه مسیحیت با فلسفه. در این مقاله از موضوع یاد شده سخن میرود.
خلاصه ماشینی:
"بسیاری از مشکلات فلسفی که آثار مکتوب آنها را با مسیحیت پیوند میدهند، مسائل همه جهانبینیهای دینی هستند؛ مثلا این که آیا فرضیههای دینی از نظر مابعدالطبیعی بیارزش هستند و طبیعتگرایی کافی و وافی است یا نه؟ یا این که آیا زبان دینی از نظر معرفتی معنادار است یا نه؟ و (اگر معنادار است) چه نوع معنایی دارد؟ (به مقاله 24، زبان دینی، مراجعه شود) یا این که آیا تجربه این «جهان بالاتر» واقعا ممکن است یا نه؟ بقیه مشکلات، اغلب مسائلی هستند که برای انواع رایج خداشناسی مطرح هستند؛ مسائلی از قبیل اینکه آیا وجود خدا را میتوان اثبات کرد یا نه؟ آیا قدرت مطلق (به مقاله 28 مراجعه شود) و دیگر صفات الهی را میتوان تعریف کرد یا نه و چگونه؟ آیا ویژگیهایی از قبیل بیزمانی (به مقاله 32، ابدیت، مراجعه شود) با فعل الهی سازگارند یا نه؟ آیا معجزات (به مقاله 46 مراجعه شود) ممکن یا محتملاند یا نه؟ آیا علم پیشین خدا و اختیار انسان (به مقاله 37 مراجعه شود) سازگارند یا نه؟ و مانند اینها.
افلاطونیان ایمان ندارند، اما نه تنها وجود خدا و جاودانگی روح را تصدیق میکنند، بلکه این را نیز تصدیق میکنند که لوگوس یا کلمه از خدا متولد شده و همه چیز به وسیله او به وجود آمده است.
نه تنها ظهور خارجی اراده الهی برای انسانها [کتاب مقدس [وجود دارد، بلکه انطباع باطنی آن بر عقل و روح آنان نیز در کار است..."