چکیده:
بحث اندیشه در شعر از موضوعات مناقشه آمیز است ؛ تقابل دو نوع نگاه که یکی اندیشه را محور شعر می داند و دیگری آن را کاملا نفی می کند، دو دیدگاه فکـری متقابـل را در این مورد سبب شده است . دیدگاه نخست ، که از آن طرفداران شعر ناب است ، اندیشه را نوعی تجربه می داند که خارج از فضـای هنـر وجـود دارد و بنـابراین عنصـری هنـری نیست ؛ اما دیدگاه دوم بر آن است که شعر نمی تواند فاقد اندیشه و محتوا باشد. این جستار به روش تحلیلی ـتوصیفی به بررسی اندیشه های طالب آملـی در رباعیـاتش می پردازد. بدین منظور ابتدا به قالب رباعی و قابلیت آن به عنوان محملی بـرای اندیشـه می پردازد، و سپس ابعاد مختلف این اندیشه ها را در شعر طالب آملی تحلیل مـی کنـد و نشان می دهد که رباعیهای طالب از تنوع مضمونی خاصی برخوردارند و به همین سـبب رباعیهای او را باید از جملة رنگین ترین رباعیهای شعر فارسـی بـه شـمار آورد. نتیجـه بیانگر این است که طالب را نمی توان شاعری متفکر از نوع خیام ، یا عـارفی وارسـته از نوع عطار، یا حتی مداحی پرورش یافته از گونة شاعران سبک خراسانی تلقی کرد؛ بلکه او تمام این موضوعات را صرفا دستمایة مضمون سازی خویش قرار داده است .
Any discussion about signification or denotative aspect of poetry is generally at variance. Contrast between two viewpoints, one regarding signification or meaning as the pivotal element of poetry and the other, negating this standpoint completely, have led to the formation of two contrasting perspectives. The first perspective, associated with the proponents of pure or genuine poetry (art for art), views thought or the semantic content as a kind of experience that is outside the realm of art and, thus, is not an artistic entity. The other perspective deems that poetry cannot be void of ideas and messages.
Using a descriptive-analytical method, the present inquiry seeks to study the ideas or semantic property of Taleb of Amol in his Ruba'iyyat (Quatrains). To this end, the poetic form of Ruba'i and its potentiality as a vehicle for carrying meanings is first addressed; then the various dimensions of these meanings or "thoughts", if we may say so, are explored in Taleb's Ruba'iyat. It will be shown that his Ruba'iyat enjoy a special variety in term of significance or semantic content. Taleb's Quatrains should therefore be counted among the most colorful and varied in Persian Poetry.
Our conclusion demonstrates that Taleb cannot be considered a pensive poet of Khayyamian type, nor can he be judged as a noble-minded enlightened man of Attar's kind; he can even hardly be regarded as a panegyrist like poets of the Khorasani Style. Nonetheless, he has utilized all their various topics merely as semantic contents if his Ruba'iyat.
خلاصه ماشینی:
"این نگرش به معشوق ، کـه با بروز شعر عاشقانه ـ عارفانه شکل گرفت و در قرن هفتم به اوج خـود رسـید، در اشعار طالب نمود چشمگیری دارد: با روی تو شـرم بـاد مـه رویـان را با رنـگ تـو آزرم ، گـل رویـان را در بزم طراوت تـو اطـراف عـذار شــبنم زده بــاد یاســمن رویــان را (طالب ، کلیات ، ص ٨٩٩) ای صبح تبسم ترا حلقه بـه گـوش گوهر به لباس سخنت جلوه فـروش خود گو که چگونه سر نیاید به سپهر خورشید که با تو می رود دوش بـه دوش (همان ، ص ٩٥٠) ـ ناز معشوق و نیاز عاشق در دوره های آغازین شعر فارسی ، رابطة عاشـق و معشـوق ، رابطـه ای متقابـل و دوسویه است ؛ یعنی عشق ورزی از هر دو جانـب اسـت ، امـا بـا پیـدایش غـزل عارفانه ، به سرعت جانب برتری و ناز و عشوة معشوق و نیاز عاشق را می گیـرد و همین رویکرد در عشق زمینی نیز بازتاب می یابد: هر لحظه ترا سوی من اندازی هست با من به زبان نگهـت رازی هسـت ناز ار نکنی نرنجم از خوی تو هیچ وانم که گهی ناز تـرا نـازی هسـت (همان ، ص ٩٠٨) ای تا مژه در کرشـمه و نـاز نهـان سحری همه تن لیک در اعجاز نهان در مخزن سینه سالها بتوان داشـت پیکان کرشـمة تـو چـون راز نهـان (همان ، ص ٩٧٢) عاشق جان خویش را در برابر معشوق فدا می کند و آن را تحفـه ای بـی ارزش در برابر وی می شمارد در خوف و خطر بیازمـا طالـب را در فتنــه و شــر بیازمــا طالــب را در راه تو خار و خس کشیدن سهل است در دادن ســـر بیازمـــا طالـــب را (همان ، ص ٩٠٠) عاشق که شـهید بـی گنـاهی باشـد در رزم چـو پروانـه سـپاهی باشـد حاشا که سر از تیغ سـمندر پیچـد بر تن اگرش جوشـن مـاهی باشـد (همان ، ص ٩٣٣) ـ بیتابی عاشق در فراق معشوق این مورد بسامد بسیاری در اشعار طالب دارد و او در رباعیات مختلف از فـراق و هجران معشوق زمینی خود ناله و شکوه سر داده است : دور از تو ز پیکرم نمودی باقیست وز آب و گلم گرد وجودی باقیسـت بازآی که در فراق جـان فرسـایت از آتــش زنــدگیم دودی باقیســت (همان ، ص ٩٠٢) هجران تو با دلی حزین نتوان گفت وین قصه به آه آتشین نتـوان گفـت یک ماهـه فـراق خـاطر بـی تابـان بر تربت اشـتیاق ایـن نتـوان گفـت (همان ، ص ٩٠٤) هجر آمد و کار خوشدلی یک سوشد صد گونه الـم نـامزد هـر مـو شـد آیینــة دل ز گــرد دامــان فــراق بــی نــورتر از آیینــة زانــو شــد (همان ، ص ٩٣٤) ـ تسلیم و خاکساری عاشق در برابر معشوق همچنانکه پیشتر بیان شد، رابطة عاشق و معشوق در شعر کلاسیک فارسی ، بعـد از پیدایش غزل عارفانه ، تقریبا یک سو و یک جهت شد و این رویکـرد حتـی در شعر عاشقانة زمینی نیز رسوخ کرد."