چکیده:
تعریف، به ادعای منطق دانان، راهکاری است برای تحصیل مجهول تصورات؛ به گونه ای که برای شناخت حقیقی برخی از امور، هیچ راهی نداریم جز توسل به تعریف. اکنون پرسش آن است که در کجا و در چه صورتی، تعریف می تواند کارایی این چنین داشته باشد؟ یافتن بخشی از پاسخ، ما را به بحث درباره شرایط تعریف سوق می دهد که بخشی از آنها، شرایط صوری تعریف است. از مهم ترین شرایط صوری تعریف، ترکیب و نحوه چینش اجزای تعریف است؛ اما پذیرش این شرط مستلزم بحث های بیشتری است که حاکی از درهم تنیدگی این بحث بوده و پیگیری آنها ما را به نتیجه می رساند که تعریف صرفا یک بحث منطقی نیست، بلکه هویت فلسفی و معرفت شناختی نیز دارد، همان گونه که ابعاد زبانی دارد.
خلاصه ماشینی:
"البته اصل مدعا درست است، یعنی فرایند طبیعی آموزش و تعلیم، اقتضای آن دارد که نخست از عامترین و مشترکترین مفاهیم استفاده شود؛ اما سخن در آن است که آیا عام منطقی همان عام معرفتشناختی است، یا میان این دو فاصلهای است؛ چنانکه بدیهی منطقی لزوما همان بدیهی معرفتشناختی نیست؟ بنابراین پرسش آن است که آیا هر امری که در منطق عام باشد به لحاظ معرفتشناختی هم عام است؟ اگر چنین نیست، در آن صورت، چگونه میتوان لزوم تقدم عام منطقی را تبیین و توجیه کرد؟ 3ـ2ـ2.
آنچه روشن است آن است که اولا در مقام اثبات و حوزه ذهن (تعریف منطقی)، دستکم روشن نیست که اجزا مقدم بر کل باشند و ممکن است حتی عکس آن نیز صادق باشد؛ اما در آن صورت، باید مرکب را وسیله برای تعریف اجزا قرار داد، نه بالعکس؛ ثانیا تقدیم جزء عام بر خاص تنها به یک معنا درست است و آن این است که مراد از عام، عمومیت در فهم باشد، نه عمومیت منطقی و هستیشناختی؛ یعنی نزد ما شناختهشدهتر باشد: «الأمور المأخوذة فی الحد...
بنابراین میتوان فیالجمله ادعا کرد که شناخت کل و مرکب متوقف بر شناخت اجزای آن است؛ هرچند ممکن است گاه خلاف آن نیز باشد و این مسئله ارتباطی به طبیعت و نحوه ترکیبات آن ندارد؛ یعنی همواره چنین نیست که اجزا وسیله شناخت کل باشند؛ بهویژه اینکه باید بهطور حتم، جزء عام را مقدم بر بقیه اجزا ذکر کرد."