چکیده:
اندیشمندان اسلامی، اصل علم خداوند را پذیرفته اند؛ اما تحلیل فلسفی و بیان چگونگی آن به ویژه در علم خداوند به جزئیات، نیازمند تامل بیشتر است؛ تا آنجا که راهکارهای متفاوتی در این زمینه مطرح می شود. محقق دوانی نیز توجه خاصی به این موضوع داشته و به تفصیل بدان پرداخته است. وی ضمن ارزیابی آرای حکما و متکلمان، به اثبات علم الهی، به ویژه علم تفصیلی خداوند به اشیا می پردازد. ایشان در تببین نظر فلاسفه معتقد است آنها علم خداوند را به نحو تعقلی می دانند، نه تخیلی. دوانی به نقد توضیح خواجه نصیر می پردازد و علم موردنظر ابن سینا را نیز غیر از علم ارتسامی می داند. وی برای اثبات علم الهی به مخلوقات، از دلایلی مبتنی بر غیر زمانی و مافوق زمان بودن ذات الهی و رابطه علت و معلولی بین خداوند و موجودات بهره می گیرد و همچنین تحلیلی براساس ذوق تاله ارائه می کند که نتیجه آن، علم اجمالی ـ که خلاق صور تفصیلی در خارج است ـ خواهد بود.
Islamic thinkers have accepted the principle of the Gods knowledge; however، its philosophical analysis and expressing how it is realized in Gods knowledge in details demands more reflection so that different strategies are proposed in this regard.Mohaqqeq Davani has also had a special interest in this subject and dealt with it in details. Evaluating the philosophers and theologians viewpoints، he dealt with proving the knowledge of God particularly the detailed knowledge of God about objects. Regarding explanation of the philosophers ideas، he believes that for them، the knowledge of God is in a rational manner not a visionary one. Davani criticizes Khawjeh Nasirs explanationand also for him، the knowledge of Avicenna is separate representational science. To prove the Knowledge of God for creatures، he enjoys the reasons of non-temporality and ultra-temporality of the divine nature and the causative relation between God and creatures and also he proposes an analysis based on divinity taste whose consequence will be trivial knowledge -being creator of detailed ideas in the outer world.
خلاصه ماشینی:
"خداوند به متغیرات ، از جهت تغیر علم دارد؛ مثلا می داند حادثه فلان در فلان زمان موجود می شـود و در فلان زمان از بین می رود و این علم خداوند، علم اجمالی است که عین ذاتش است ؛ به صورتی که تبدل در آن راه ندارد ـ چنان که ما در امور متعاقب مترتب ، علم اجمالی داریم ـ و تغیر در صورتی لازم مـی آیـد کـه علمش به سبب حضور در آن یا زمان باشد؛ مثلا بداند الآن زید ایسـتاده اسـت و وقتـی نشسـت ، بدانـد الان نشسته است ؛ ولی اگر فرض شود که زید در زمان یا جزئی از زمان ، متصـف بـه صـفت ایسـتادن و در زمـان دیگر، متصف به صفت نشستن است و علم ما به حالت وی براساس حضور نزد ما نباشد ـ بلکه به دلیل عللی باشد که سبب شکل گیری آن حالت برای او شده است ـ اشکالی پیش نمی آید.
ب ) این سخن که در ادراک صادر از ذاتش ، به صورتی غیر از صورت آن صادر نیازی ندارد، درست نیست ؛ زیرا در تعقل صورت بنفسها، نیازی به صورت دیگر به علاقه صدور نیست تا گفته شود نفس هرگاه صورتی را بنفسها تعقل کند یا اینکه با مشارکت (مشارکه ما) صورت گرفته اولی آن است که عاقل در تصور صـادر از او لذاته بوده ، محتاج غیر نیست ؛ بلکه تعقل صورت به علاقه حلول یـا صـدور بـا حلـول اسـت و معلـول اول در واجب تعالی حلول ندارد و اگر نفس در علم به برخی از امور صادر از خود که در آن حـال نیسـتند، نیـازی بـه صورت نداشت ، حرف شما درست بود؛ حال آنکه این گونه نیست و ما در تصور امور صادر شده مبـاین از خـود، محتاج صورت هستیم ."