چکیده:
از پیدایش فلسفههای مضاف، بهمثابه دانشها یا دانشوارههایی مستقل و منسجم، دیری نگذشته است؛ همچنین از ورود ادبیات این گروهدانش به عرصهی گفتمان فلسفی ایران نیز زمان معتنابهی سپری نشده است؛ ازاینرو دربارهی این معارف حکمی چندان که باید کسی ـ بهویژه در ایران ـ سخن سخته و سفتهای به میان نیاورده است و حاق و حاشیهی این علوم، چنانکه باید و شاید، ساخته و پرداخته نشده است. بدین جهات است که دربارهی اکثر مسائل آنها ابهامهایی وجود دارد و همین ابهامها نیز منشأ پارهای چالشها و لغزشهای ماهوی و ساختاری در این عرصهی حکمی و معرفتی گشته است. مؤلف در این مقاله ضمن بیان ویژگیها و معیارهای تعریف درست و برتر، با نگاهی انتقادی به تعاریفی که از فلسفههای مضاف از سوی برخی فلاسفه و فضلا ارائه شده، پرداخته و در ادامه با ارائهی تعریف خود از فلسفههای مضاف، به بررسی ویژگیها و نقاط تمایز آن میپردازد و نشان میدهد که این تعریف از تمامی خصوصیات یک تعریف درست و برتر بهره میبرد.
خلاصه ماشینی:
"ارزیابی تعریف: یک: ازآنجاکه منطقدانان تعریف به حد تام را تعریف مشتمل بر علل اربعهی معرف میدانند (نصیرالدین طوسی، 1355، ص414)، به مقتضای تلقی علامهی بزرگوار ما، هر فلسفهی مضافی عبارت خواهد بود از «تعریف تفصیلی مضافالیه خود»، و این البته که کلام بلندی است؛ اما در این صورت، تعریف پیشنهادی باید از «شرایط» و «شاخصها»ی تعریف «صحیح» و «برتر» نیز برخوردار باشد؛ ازاینرو میتوان پرسید که: آیا این تعریف از شروط سهگانهی «جامعیت»، «مانعیت» و «جهتمندی» برخوردار است؟ آیا استقرایی صورت بسته که تأیید کند که همهی فلسفههای مضاف به علمها (مصادیق موجود) متکفل بررسی علل تکون مضافالیه خودند؟ و آیا فلسفههای مضاف به «امور» مشمول این تعریف نیستند؟ و این دسته از علوم حکمی عهدهدار بررسی علل فاعلی، غایی، مادی و صوری متعلق خویش نیستند؟ و اگر این دو گروه از معارف حکمی، قیاسناپذیرند، چه چارچوب و الگویی را برای تبیین فلسفههای مضاف به امور ارائه میفرمایند؟ دو: آیا مراد از فلسفههای مضاف مورد تعریف، مصادیق محقق موجودند یا الگوهای مفروض مطلوب؟ به تعبیر دیگر، آیا تعریف پیشنهادی با رویکرد پسینی و تاریخی (توصیفی) طرح شده است، یا با رویکرد پیشینی و منطقی (تجویزی)؟ اگر منظور محقق علامهی ما مصادیق محقق این علوم باشد ـ که عبارت معظمله نیز ظهور در این دارد ـ، با توجه به تفاوت فاحش میان ساخت و بافت مباحث و مسائل هر قسم از این گروهدانش با دیگری و نیز با توجه به تفاوت، بلکه تهافت موجود در تلقیهای اصحاب حتا یک قسم از آنها، کدام قسم از آنها و کدام تلقی از میان تلقیهای موجود، مصب تعریف پیشنهادی است؟ به نظر میرسد همسانانگاری انواع فلسفههای مضاف و تلقیهای گوناگون از آنها، قابل تأمل و تردید جدی است و در صورت پیشینی/ منطقی قلمدادشدن تعریف پیشنهادی نیز، سر اصرار بر حصر مسائل فلسفههای مضاف به علمها در بحث از علل اربعهی تکون آنها چیست؟ آیا اگر قلمرو مباحث فلسفههای مضاف، بسط داده شود و همه یا برخی از آنها به مسائلی بپردازند که بحث از علل تکون مضافالیه مربوط به شمار نمیرود، لاجرم باید خروج از موضوع این علمها قلمداد شود؟ سه: امتیاز دیگر این تعریف آن است که تعبیر ارائهشده دارای الگوی معرفتی ـ فلسفی مشخصیست؛ ازاینرو- بر خلاف پیشنهادهای دیگر ـ از وضوح شایان توجهی برخوردار است؛ اما باید در ذیل این تعریف این جهت نیز مورد رسیدگی قرار گیرد که «آیا همهی مسائل مورد بحث در فلسفههای مضاف به علمها لامحاله ذیل مباحث یکی از علل اربعهی تکون علم مضافالیه جای میگیرند؟»؛ مباحثی مانند گزارش «تاریخ دانش» مضافالیه و نیز بررسی تاریخی «تطورات» علمها و مسائل آنها، که در نمونههای رایج و محقق از این دسته معارف، به طرز بسیار گستردهای مطرح میشوند، با چه تبیینی میتوانند بحث از علل اربعهی علم مضافالیه تلقی شوند؟ بدیهیست که «تاریخ»، «فلسفه» نیست و نیز «تطور» یک امر، غیر از «تکون» آن است!"