چکیده:
مفهوم صدق یکی از مفاهیم اصلی فلسفه است که در منطق ، معناشناسی و متافیزیک نقشی محوری دارد. رابطه صدق و رئالیسم یکی از مباحث مهمی است که در فلسفه تحلیلی معاصر مورد توجه قرار دارد و در این ارتباط پرسش اصلی این است که آیا با تحلیل مفهوم صدق می توان پاسخی برای مسئله رئالیسم یافت . در این نوشتار با بررسی دو دسته از نظریه های صدق معاصر لوازم این دیدگاه ها در بحث از رئالیسم با یکدیگر مقایسه شده است .
خلاصه ماشینی:
"p ,١٩٩٦,Alston) الستون می پذیرد که شاکلۀ T یادآور صورتبندیهایی است که تارسکی در برداشت معناشناختی خود از صدق ارائه می کند ولی یادآور می شود که نظریۀ رئالیستی او از زمین تا آسمان با نظریۀ معناشناختی تارسکی تفاوت دارد: برنامۀ تارسکی این است که «صادق » را برای هر یک از زبان های ساختگی صوری شده تعریف کند....
پاتنم وجه مشترک دیدگاه هایی مانند نظریۀ انسجام در باب صدق ، ناواقع گرایی ، تأییدگرایی ، پلورالیسم و پراگماتیسم را نوعی دیدگاه درون گرایانه (internalist) می داند که بر اساس آن «صدق عبارت است از نوعی مقبولیت عقلانی (ایدئال شده )- نوعی انسجام ایدئال باورهای ما با یکدیگر و با تجربه های ما آن گونه که خود این تجربه ها در نظام باور ما بازنمایی می شوند و نه مطابقت با حالتی از امور که مستقل از ذهن و از گفتار است .
در واقع در این نظریه ها صدق سازها به حامل صدقی تبدیل می شوند که خود برای صادق بودن به صدق ساز جدیدی نیاز دارد و این تسلسل تنها زمانی متوقف خواهد شد که واقعیت های مستقل از ذهن را به عنوان صدق ساز معرفی کنیم .
روشن است که رئالیست ها با چنین مشکلی مواجه نخواهند شد، چون آنها صدق سازها را واقعیت هایی مستقل از ذهن می دانند واقعیت ها نمی توانند حامل صدق باشند مشکل دیگر نظریه های معرفتی با توجه به این نکته روشن می شود که از نظر منطقی «P صادق است » مستلزم آن است که اینکه P صادق است نیز صادق باشد."