چکیده:
این مقاله به توصیف روشی جدید برای ارزیابی تاثیر یک فیلم بر فعالیت مغزی تماشاگران میپردازد. در ایـن روش ، فعالیت مغز در خلال تماشای آزاد فـیلم هـا از طریـق “ تصـویربرداری کـارکردی بـه شـیوة تشـدید مغناطیسی” (Functional Magnetic Resonance Imaging) (اف ام آرآی) اندازه گیـری مـیشـود و بـه منظـور ارزیابی شباهت ها در زمان پاسخ دهی و منطقه پاسخ دهنده مغز در بین مخاطبان هنگام تماشای فیلم از تحلیـل “همبستگی میان سوژه ای” (Inter-subject Correlation) (آیاس سی) استفاده میشود. نتایج تحقیقات ما نشـان میدهند که بعضی از فیلم ها می توانند به مقدار زیادی فعالیت مغزی و حرکـات چشـمی بیننـدگان را کنتـرل کنند. باوجوداین ، یافته های فوق برای انواع مختلف محصولات متحرک تصویری مصداق ندارد و میزان کنترل فعالیت های مغزی بینندگان به تبع محتوا، تدوین و سبک کارگردانی فیلم متفاوت است . به نظر ما (آیاس سـی) میتواند در حوزة مطالعات سینما به عنوان یک ابزار سنجش کمی عصب شـناختی، مفیـد واقـع شـود و از آن به منظور سنجش تاثیرات سبک های مختلف تولید فیلم بر مغز تماشاگران استفاده شود؛ (آیاس سی) همچنـین میتواند روش ارزشمندی برای ارزیابی بهتر محصولات در صنعت فیلم سازی و سینما باشد. در نهایت ما بـه این نتیجه رسیده ایم که این روش با نزدیک کردن دو رشته کاملا متفاوت و دور از هم عصب شناسی شـناختی و مطالعات سینما میتواند دریچه ای به سوی یک فضای بین رشته ای جدید به نام “سینماپژوهی عصب شناسانه “ (Neurocinematic Study)باز کند.
خلاصه ماشینی:
"وجود همبستگی هنگام نمایش مجـدد در ایـن نـواحی بینـایی، از بـه هـم ریختن ساختار زمانی فیلم تأثیر نپذیرفته بود و این ثابت میکرد که فعالیت مغز در ایـن نـواحی اساسا توسط محتوای آنی تصویری ــ موقعیتی نماهای تکی، صرف نظر از انسجام کلـی زمـانی آن یا ارتباط زمانی بین نماها انگیخته شده بود؛ اما انسجام زمانی متوسط (که تقریبا ١٢ ثانیه بود و در این آزمایش از کنار هم قرار دادن ٣ الی ٤ نما تشکیل شده بود) باعث ایجاد همبستگی بالا در نــواحی دیگــری از مغــز ماننــد قشــر پــس ســری جــانبی (LO)، نــواحی پاراهیپوکمپــال (Parahippocampal Place Area)PPA( )، منطقه بادامی شکل چهـره (FFA)، شـیار گیجگـاهی فوقانی (STS) و پرکونوس (Precuneus) حین پخش مجدد فیلم ها شده بود.
عدم موفقیت فـیلم سـاز در هـدایت نگـاه بیننـدگان منجر به توجه به اطلاعات مختلفی در هر لحظه از زمان توسط تماشاگران و سپس پردازش آنها میشود که این امر متعاقبا گوناگونی پاسخ های مغز را در بین بینندگان افزایش میدهد؛ کـه ایـن مسئله میتواند با گوناگونی زیاد تفاسیر بینندگان از یک صحنه خـاص همـراه باشـد کـه آن هـم به نوبۀ خود امکان دارد به افزایش تنوع تفاسیر از صحنه های بعدی منجر شود؛ بنابراین ، ارزیـابی صحنه به صحنه سکانس های یک فیلم بر اساس میزان کنترل حرکات چشـم بیننـدگان مـیتوانـد برای فیلم سازان حائز اهمیت باشد.
در طی سالیان متمادی در مطالعات سینما، تفاوت قائل شـدن بین فیلم سازان بازنی (برای مثال کارگردانانی از سینمای هنری اروپـا (European Art Cinema) و نئورئالیسم ایتالیایی (RealismItalian neo) که سعی میکنند نـوعی ابهـام را در تصـاویر حفـظ کنند و فرصت تفاسیر متعدد را فراهم آورند با فیلم سازانی (مانند کارگردانانی از سبک کلاسیک هالیوود) که آرزو دارند با استفاده از قواعد فیلم نامه نویسی و هر ابزار سینمایی مناسـب حـداکثر کنترل ممکن را بر پاسخ های ذهنی مخاطبان اعمـال کننـد، رایـج شـده اسـت ."