چکیده:
در این مقاله تلاش شده است تا با تأکید بر تأویل بهعنوان ویژگیای بنیادین در زبان عرفان، یکی از پرکاربردترین الگوهای روایی در حکایات عرفانی معرفی شود. این الگو نیز، همسو با بسیاری از حکایات تعلیمی حاصل خطا و مجازات است، با این تفاوت که خطای آشکار رخ داده از سوی یک کنشگر، با تبدیل شدن به کنشی قانونی، به مجازات مورد انتظار نمیرسد بلکه در لایهای دیگر با تعریف خطایی نو مجازاتی نو نیز رخ میدهد. در این الگوی روایی، تأکید بر خطای دوم، محصول حرکتی تأویلی و باطنگرایانه است به همین دلیل خطای نخست نیز دیگر خطا محسوب نمیشود. از این رو میتوان گفت این الگو توصیفی روایی از کارکرد تأویل در متون عرفانی ارائه میدهد. با این نگاه، برجسته شدن برخی خطاها در حکایات عرفانی و چشمپوشی از برخی دیگر، میتواند نقش قوانین حاکم بر سنت عرفانی در شکلگیری این حکایات را نیز آشکار کند. این روش و الگوی برآمده از آن اگرچه بر ویژگیهای ساختاری و روایی متون عرفانی مبتنی است، پیوندی آشکار با عناصر زبانی و فکری سنت عرفانی دارد. این مقاله تلاشی است محدود در جهت سبکشناسی روایت در حکایات کهن.
خلاصه ماشینی:
سبکشناسی روایت: الگوی تأویلی خطا- مجازات در حکایتهای عرفانی علیرضا محمدی کلهسر* استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهرکرد چکیده در این مقاله کوشیدهایم با تأکید بر تأویل بهعنوان ویژگیای بنیادین در زبان عرفان، یکی از پرکاربردترین الگوهای روایی در حکایتهای عرفانی را معرفی کنیم.
در این الگو، تأکید بر خطای دوم محصول حرکتی تأویلی و باطنگرایانه است و به همین دلیل، خطای نخست نیز دیگر خطا محسوب نمیشود؛ ازاینروی میتوان گفت این الگو توصیفی روایی از کارکرد تأویل در متون عرفانی بهدست میدهد.
مقدمه حجم زیادی از حکایتهای کهن ادبیات فارسی را در متون عرفانی میتوان یافت و برخی تلاشها برای تعریف این حکایتها همچون گونهای از حکایتهای کهن، معطوف به عوامل و عناصر معنایی و محتوایی بودهاند؛ مانند بهرهگیری از اصطلاحات حوزۀ تصوف، حضور پیران طریقت بهعنوان شخصیتهای اصلی حکایت، روی دادن آنها در فضا و صحنهای با رنگوبوی صوفیانه (مانند محیط خانقاه)، روایت شدن از سوی یکی از صوفیان و پیوستن تفسیری عرفانی به پایان حکایت.
حکایتهای عرفانی بهدلیل خلق شدن در حوزۀ ادبیات کهن، از بسیاری از ویژگیهای موضوعی و ساختاری آن حوزه اثر پذیرفتهاند؛ ازاینروی میتوان میان آنها شباهتهایی یافت؛ اما در هر پژوهشی که هدف از آن، بررسی نوعی خاص از حکایتها (مثلا حکایتهای عرفانی) است، بیش از یافتن شباهتها باید معرفی ویژگیهایی مورد نظر باشد که تفاوت این گونههای روایی با یکدیگر را نیز آشکار کنند.
حال اگر با توجه به تلقی مقالۀ حاضر از تأویل، یعنی فرایندی حاصل تغییر زمینه و بافت معنایی و ورود به بافتی نو از معانی و دلالتها، به ساختار حکایتهای عرفانی بنگریم، نقش تأویل را در شکلگیری الگوهای روایی این حکایتها نیز درمییابیم.