چکیده:
مقاله حاضر به تبیین منطق اقدام چین در تحولات اخیر خاورمیانه میپردازد. از دید نویسنده، منافع ژئوپولیتیک و اقتصادی چین در خاورمیانه به رفتارهای این کشور در قبال این تحولات شکل دادهاند. مهمترین بعد منافع ژئوپولیتیک چین ممانعت از هژمونیک شدن نظم منطقهای در خاورمیانه و مهمترین بعد منافع اقتصادی، تامین امنیت انرژی است. بر مبنای این منافع، چین در بحرانهای تونس، مصر، بحرین و یمن موضع بیطرفی اتخاذ کرده، در بحران لیبی همراهی با جامعه بینالمللی را پیش گرفته و در بحران سوریه در تقابل با غرب و اتحادیه عرب به ایفای نقش پرداخته است. رفتار چین در قبال خاورمیانه حرکت تدریجی از حاشیه به متن بحرانها بوده و به بازیگری کلیدی در بحرانهای متاخر این منطقه تبدیل شده است.
خلاصه ماشینی:
"چین تا حد قابل توجهی در تأمین این بخش از منافع ژئوپولیتیک خود موفق بوده است، زیرا در مواردی مختلف که دولت این کشور به سرکوب مسلمانان در سین کیانگ پرداخته تنها ترکیه به دلایل عمدتا قومی و ژئوپولیتیکی واکنشهایی نشان داده است و ایران یا سایر کشورهای خاورمیانه واکنشی ضد چینی به این تحولات نشان ندادهاند.
قبل از صدور قطعنامه دوم، اتحادیه عرب رایزنیهای خود را با چین افزایش داد و آنگونه که وزیر خارجه قطر مدعی شده است، با این کشور بر سر وتو نکردن قطعنامه به توافق رسیدند، اما چین با تکرار وتوی خود و قرار گرفتن در کنار روسیه نشان داد تحولاتی در رویکرد خود به بحرانهای خاورمیانه و به طور کلی رویکردش در شورای امنیت داده است.
2. همراهی منفعلانه با جامعه بینالمللی در بحران لیبی: در بحران لیبی به عنوان نخستین بحران بهار عربی که به شورای امنیت کشیده شد، چین به نوعی به همراهی با غرب پرداخت، زیرا به قطعنامههای 1970 این شورا برای اعمال تحریمهای گسترده علیه لیبی رأی مثبت داد و در قطعنامه 1973 نیز با رأی ممتنع عملا به شکلگیری منطقه پرواز ممنوع و در نهایت، حمله ناتو به ماشین جنگی قذافی یاری رساند.
بنابراین، بحران سوریه مهمترین نماد ورود چین از حاشیه به متن تحولات خاورمیانه به شمار میرود، زیرا این کشور به طور سنتی همواره به بیان مواضع کلی در مورد تحولات این منطقه اکتفا میکرد و طرفین را به صلح و آرامش فرامیخواند، اما در این بحران در مقابل مجموعه غرب و اتحادیه عرب قرار گرفت و نقشی متفاوت و تعیینکننده ایفا کرد."