چکیده:
مواجهه مسیحیت با برخی آموزههای عمیق اسلامی، اعم از آموزههای عرفانی، اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی همواره چالشآفرین بوده است. بررسی ادعای مواجهه تبشیری برخی فرقههای مسیحی، با مسلمانان، هدف این پژوهش است. این مقاله، ضمن ورود به حوزه رویکردهای آموزهای مسیحیت، با روش تحلیلی - انتقادی با ارزیابی تاثیر روشی فرقههای مسیحی بر مسلامانان پرداخته و نشان میدهدکه علیرغم مطالعه فراگیر این فرقهها با ابعاد آموزههای اسلامی و صرف هزینههای مادی و معنوی، این فرقهها نتوانستهاند توفیق چندانی در تغییر باور ایمانی مسلمانان داشته باشند گرچه مسیحیت در برخی مراحل مواجههای خود، از رویکرد عرفانی - اخلاقی فرقههای فرانسیسکنی، دومینیکنی و اکوستینی، یا رویکرد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فرقههای یسوعی، کرملیان پابرهنه و کاپوسنیها بهره برده است، اما در ادوار معاصر حیات خویش،به رویکرد حرفهای هیئتهای تبشیری روی آورده، و از این رهگذر، تلاش کرده است تا ناکامیهای گذشته خود را جبران کند.
On one hand، the encounter of Christianity with some profound doctrines of Islam، such as mystical-moral doctrines and on the other hand، the cultural، social and political doctrines always have been challenging. The claim of denominative entrance of certain Christian in order to confront with these doctrines is an innovative research which has been dealt with in this paper. Drawing upon an analytical-critical method، this paper، while discussing doctrinal approaches of Christianity seeks to deal with the evaluation of the influence of Christianity’s denominative method upon Islamic communities، and show that in spite of the extend of understanding that these denominations have about Islam and their pervasive studies on various dimensions of Islamic doctrines and that they have mobilized material and spiritual resources، they have not been able to achieve much success in changing the Muslims’ religious beliefs. Although Christianity in some stages of its evangelical missions has made use of mystical and moral approaches adopted by some denominations or orders such as Franciscans، Dominicans، Augustinians، or of political، social and cultural approaches adopted by some other orders such as Jesuits Carmelites (O.C.D) and Discalced Carmelites or Barefoot Carmelites (O.C.D). But in the late periods of its current life has turned to Evangelical missions in its approach and in this way it has tried to compensate its past failures..
خلاصه ماشینی:
"در این زمینه با روش تحلیلی ـ توصیفی، نگاهی به تاریخ پرفراز و فرود تبشیر کاتولیکی شده تا به این پرسش که آیا فرقههای مسیحی در فرایند مواجهه خود با مسلمانان از چه رویکردها و روشهایی در حوزه آموزهای استفاده کرده است پاسخ داده شود.
در این میان به نظر میرسد که مسیحیت در برهه زمانی پس از قرن 12 میلادی تمام تلاش خویش را بهکار بسته تا از سویی نظیر اقدام پاپ گریگوری نهم در ترجمه کتابهای مسلمانان و نقد و بررسی روی آن نسبت به آموزههای اسلامی شناخت پیدا کند(زمانی، 1385، ص 98)؛ و از سوی دیگر نظیر حمایت پاپ کلمنت پنجم در ورود میسیونرهای تبشیری به کشورهای اسلامی بتواند نفوذ نرم در جوامع اسلامی داشته باشد(گروسه، 1365، ص 518).
بلکه نهایت تلاش این جریان تبشیری را غیر از تألیف کتاب در زمینه تقویت باورهای مسیحی در میان مسلمانان و یا تدوین فرهنگنامههایی در زمینه آشنایی با زبان عربی به منظور تسلط میسیونرهای مسیحی بر متون اسلامی و همچنین ترجمه قرآن مجید به منظور شناخت صاحبنظران مسیحی با مفاهیم و معارف موجود در آن، نمیشناسیم.
فرقه کاپوسنی به نظر میرسد این فرقه، که از انشعابات فرقه فرانسیسکنی است، فعالیت تبشیری خود را با رویکرد اجتماعی ـ فرهنگی در برخی از مناطق اسلامی آغاز کرده است.
مسیحیت که در این زمینه تا اندازهای موفق به شناسایی اسلام و آموزههای تعالیبخش آن از سویی و رصد فعالیتهای تبلیغی آن از سوی دیگر شده بود، برخی فرقههای مسیحیی تأثیرگذار نظیر فرانسیسکنی، دومینیکنی، آگوستینی، یسوعی، کرملیان پابرهنه و کاپوسنی را در این مواجهه تبشیری مهیا کرد تا این فرقهها با توجه به رویکردهایی که در بخشهای عرفانی، اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی دارند، بتواند مفید باشد."