چکیده:
کیفیت نظام ارزشیابی پیشرفت تحصیلی، از مهمترین ویژگیهایی است که در تعالی یا تباهی فرد و جامعه تأثیرگذار است. نگرش مثبت یا منفی عوامل انسانی تأثیرگذار بر فرایند یاددهی - یادگیری، میتواند نقش تعیینکنندهای در کیفیت اجرای آن داشته باشد. پژوهش حاضر، با هدف بازنمایی ادراکات معلمان در خصوص آسیبهای اجرای طرح ارزشیابی توصیفی بهانجام رسید. سعیگردید تا با استفاده از رویکرد تفسیرگرایانه به بازسازی معنایی ادراک معلمان از آسیبهای احتمالی برنامه ارزشیابیتوصیفی پرداخته و نشان داده شود که این مشارکتکنندگان، چه درک و ارزیابی، نسبت به آسیبهای احتمالی دارند. بهمنظور گردآوری دادهها از مصاحبه نیمهساختارمند استفادهشد. با استفاده از نمونهگیری هدفمند و راهبرد زنجیرهای، پس از 23 مصاحبه، اشباع دادهها حاصلشد. برای بررسی ویژگیهای فنی پژوهش، مبتنی بر دیدگاه تلفیقی، از ملاکهای چندگانه بهرهگرفتهشد. تحلیل عمیق تجربهزیسته معلمان، موجب شناسایی و دستهبندی شش آسیب احتمالی برای دانشآموزان نظیر «پرورش نامطلوب دانشآموزان با سطح سواد ناکافی»؛ «پرورش نامطلوب دانشآموزان بیانگیزه نسبت به پیشرفت تحصیلی» و شش آسیب احتمالی برای معلمان نظیر «کاهش شوق معلمان به فعالیتهای آموزشی»؛ «افت جایگاه معلمان در مدرسه»، گردید. یافتهها نشانداد که معلمان مورد مطالعه، آسیبهای متعدد و متفاوتی را از اثرات اجرای ارزشیابی توصیفی، تجربهکردهاند و در مجموع با چالشهای مضاعفی در فرایند یاددهیـ یادگیری روبرو هستند.
خلاصه ماشینی:
از مهم ترين موارد ميتوان به ١) کاهش سطح انگيزش دانش آموزان به دليل نبود رقابت (حسيني، ١٣٩٠)؛ ٢) شکست در ايجاد انگيزه در دانش آموزان ، عدم توفيق در ارتقاي نگرش دانش آموزان به يادگيري و بهبود مستمر کيفيت آموزش (موسوي و پاشاشريفي، ١٣٨٥ و ١٣٨٧)؛ ٣) عدم توفيق در توجه به اهداف سطوح بالاتر حيطۀ شناختي، تعميق يادگيري، دوام و پايداري يادگيري، ايجاد انسجام و هماهنگي در به کارگيري از انواع ابزارهاي متفاوت سنجش توصيفي، استفاده از بازخوردهاي فرايندي در مسير بهبود يادگيري، کاستن از حساسيت والدين نسبت به نمره ، بهبود فرصت يادگيري از طريق مشارکت والدين در امر ياددهي و يادگيري (خوش خلق و پاشا شريفي، ١٣٨٥)؛ ٤) عدم توفيق در کاهش استرس و ارتقاء ويژگيهاي عاطفي دانش آموزان در مقايسه با دانش آموزان نظام سنتي (رضايي، ١٣٨٥)؛ ٥) عدم توفيق در ارتقاء کيفي عملکرد دانش آموزان (خوش خلق و شريفي، ١٣٨٤؛ خوش خلق و اسلاميه ، ١٣٨٥)؛ ٦) رغبت پايين و نگرش منفي معلمان دوره ابتدايي به انجام فعاليت هاي ارزشيابي مستمر (پرويزيان و کاظمي، ١٣٨٤)؛ ٧) وضعيت نامطلوب ميزان آگاهي معلمان ابتدايي از شيوه هاي ارزشيابي(١٣٨٤)؛ ٨) فقدان الگويي روشن براي ارائه بازخورد در مدارس (خوش خلق و اسلاميه ، ١٣٨٥)؛ ٩) تسلط نظريه رفتارگرايي در رويه هاي سنجشي معلمان مدارس ابتدايي (فتحي، واجارگاه و نادري، ١٣٨٨)؛ ١٠) فقدان ساختار و تناسب لازم بين تکاليف ارائه شده توسط معلمان با مشکلات يادگيري دانش آموزان (سپاسي، ١٣٧٩)؛ ١١) وجود موانع بسيار در شکوفايي خلاقيت دانش آموزان در مدارس ابتدايي (وکيلي و اميني، ١٣٨٩)؛ ١٢) عدم شفافيت اهداف و چگونگي اجراي طرح براي معلمان ، مديران و دانش آموزان (پريرخ و ميرحسيني، ١٣٨٥) اشاره نمود.