چکیده:
مارکسیسم ساختارگرا روایتی از نومارکسگرایی در دو دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در میان محافل دانشگاهی و روشنفکری در اروپا و سپس آمریکا و بهویژه آمریکای لاتین رواج بسیار یافت. این دیدگاه که سعی در گسترش و تکمیل آراء تئوریک مارکس داشت، مارکسیستهای ارتودوکس را متهم به سطحیاندیشی میکرد، اما در عینحال به چارچوب کلی آراء مارکس وفادار بود. بنیانگذار این نحله فکری، لویی آلتوسر، فیلسوف و عالم اجتماعی فرانسوی است که کوشید نظریه مارکس را بهصورت ساختار پنهان درون جامعه که با مشاهدات معمولی قابل دریافت نیست بفهمد. درواقع او کوشید تا با قرائت مجدد کتاب سرمایه یک مارکسیسم ساختارگرا از آن بیرون بکشد و بههمین جهت از او بهعنوان واضع مکتب مارکسیسم ساختارگرا نام میبرند. قضایا و مفاهیم اصلی دیدگاه ساختارگرا را در زیر میآوریم؛ برخی از این فرضیهها کوششهایی برای روشنکردن مفاهیمی هستند که مارکس در آثار خود فرصت تدقیق آنها را نداشت؛ اما برخی دیگر استنباطهایی هستند که از دید اغلب منتقدان، در تضاد واضح با نظریههای مارکس مطرح شدهاند؛ هر چند از بعضی جنبهها میتوان ساختارگرایان را جزو مارکسیستهای ارتودوکس و انعطافناپذیر دانست.در این مقاله ابتدا به دیدگاه کلی مارکسیسم ساختارگرا بهتفصیل پرداخته میشود، سپس به تاثیر این دیدگاه بر تئوری قشربندی و نابرابری اجتماعی و مفهوم طبقه اشاره میشود. نگاه کلی مطلب عمدتا کتاب Reading Capital متعلق به آلتوسر و دیدگاه طبقات مبتنی بر کتاب Political Power and Social Classes متعلق به پولانتزاس است.
خلاصه ماشینی:
قضایا و مفاهیم اصلی دیدگاه ساختارگرا را در زیر میآوریم؛ برخی از این فرضیهها کوششهایی برای روشنکردن مفاهیمی هستند که مارکس در آثار خود فرصت تدقیق آنها را نداشت؛ اما برخی دیگر استنباطهایی هستند که از دید اغلب منتقدان، در تضاد واضح با نظریههای مارکس مطرح شدهاند؛ هر چند از بعضی جنبهها میتوان ساختارگرایان را جزو مارکسیستهای ارتودوکس و انعطافناپذیر دانست.
نگاه کلی مطلب عمدتا کتاب Reading Capital متعلق به آلتوسر و دیدگاه طبقات مبتنی بر کتاب Political Power and Social Classes متعلق به پولانتزاس است.
این مفهوم را وی برای روشنکردن نظریۀ مارکس دربارۀ رابطۀ سطح اقتصادی و سایر سطوح در یک شیوۀ تولید مطرح میکند.
تا اینجا بهنظر میرسد که آلتوسر میخواهد مثل برخی دیگر از متفکران در سنت مارکسگرا، تعیینکنندگی اقتصاد را کنار بگذارد، اما وی بلافاصله به مفهوم «تعیینکنندگی مجدد»۴ اشاره میکند؛ بدینمعنا که این سطح اقتصاد است که تعیین میکند کدام سطح در یک شیوۀ تولید مسلط باشد.
پولانتزاس، ۱۹۷۸: ۱۶-۱۳) پولانتزاس اشاره میکند که در جوامع آغاز سرمایهداری، اقتصاد سطح تعیینکننده بود و جایگاه و رابطۀ بقیۀ سطوح را تعیین میکرد، اما در جوامع سرمایهداری پیشرفتۀ قرن بیستم، سطح حقوقی و ایدئولوژیک تعیینکننده است؛ اما خود این تغییر ناشی از تغییراتی است که در تولید ایجاد شده و سطح معینی از آگاهی اجتماعی و پیچیدگی سازمانی و رفاه را امکانپذیر ساخته است و حال افکار عمومی، سیاستهای دولت و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی تأثیری بسیار مهم اقتصاد را هم تحت تأثیر قرار میدهند.