چکیده:
شزندگی اجتماعی و مشترک نیازمند قانونهایی است که بتواند جریان کارها را نظام بخشد و افرادی که بر اجرای این قانونها نظارت کنند و در جهت تأمین امنیت اجتماعی و رعایت حقوق افراد، از برخورد بین آنها جلوگیری نمایند. شک نیست که پایهگذاران اولیهی این نهادها از سلامت نفس و قدرت برتری برخوردار بودهاند و این امتیازها کمکم طبقات برجسته را، شایستگی حکومت داده است. در صدر این گروه رهبرانی قرار میگیرند که به باور پیشینیان، برگزیدگان خداوند و دارندگان فرهاند. در این گفتار کوشش شده است شکلگیری رهبری و بایستههای رهبران در شرق ـ بر پایه متون کهن و شاهنامه ـ تحلیل شود.
خلاصه ماشینی:
"کنون زندگانیت ناخوش بود وگر بگذری جایت آتش بود (شاهنامه، 2/2139) تنها بدگمانی یا شاهکشی نیست که چنین کیفری دارد بلکه از نظر آنان سرپیچی از پادشاه نیز سرگشتگی و گمراهی در پی خواهد داشت: هرآن کس که پیچد سر از شاه خویش به برخاستن گم کند راه خویش (همان، 2/1764) البته همهی این توصیهها، از آن شاهانی است که نیک اندیش باشند و پیماندار، رعیت را رعایت کنند و گوسپندان را شبان باشند؛ و گرنه شاهانی که مردم را پاس ندارند و به خویشکاریهای خود عمل نکنند بیدادگرانی هستند که مورد خشم و غصب واقع میشوند و مردم از فرمان آنان سرمیتابند.
شاپور ذوالاکتاف وقتی برادرش اردشیر را وصیت میکند بخش عمدهای از این وظایف را میشمارد: بدان ای برادر که از شهریار بجوید خردمند هرگونه کار یکی آنکه پیروز گر باشد اوی ز دشمن نتابد گه جنگ روی دگر آنکه لشکر بدارد به داد بداند فزونی مرد نژاد کسی کز در پادشاهی بود نخواهد که مهتر سپاهی بود سه دیگر که دارد به دل راستی نیارد به داد اندرون کاستی چهارم که با زیردستان خویش همان با کهن در پرستان خویش ندارد در گنج را بسته سخت همی بارد از شاخ بار درخت (همان، 2/1628) در یک سخن، اگر پادشاه به خویشکاریهای خود عمل نکرد به بیدادگری شهره میشود و کشتن چنین شاهانی ناپسند نیست، چنانکه رستم در برابر اسفندیار بدان میبالد: دگر آنکه اندر جهان سر به سر یلان را ز من جست باید هنر..."