خلاصه ماشینی:
"حافظ نیک سروده است: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس (ابتهاج، 1373: 265) و ابن راوندی راست: کم عاقل عاقل أعیت مذاهبههو الذی ترک الأوهام هائمة و جاهل جاهل تلقاه مرزوقاو صیر العالم النحریر زندیقا (بشر دوست، 1379: 37) ناصرخسرو نیز میسراید: من به یمگان به بیم و خوار و به جرم ایمناند آنکه دزد و میخوارند (مینوی ـ محقق، 1353: 474) و حق دارد که معترضانه بسراید: سلام کن ز من ای باد، مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را، نه عام نادان را (همان: 116) ناصرخسرو مدعی است که اشعارش را در سراسر خراسان میخوانند و به اصطلاح اشعارش مثل سایر است: خراسان چو بازار چین کردهام من به تصنیفهای چو دیبای چینی (همان: 117) اگر اشعاری را که در آن کلمة یمگان آمده جدا کرده و در جایی گرد آوریم، با قاطعیت میتوان گفت که تقریبا تمام این اشعار در ربع آخر حیات شاعری وی سروده شده است؛ چراکه ناصر بنا به مشهور، در سال 437 قمری از خواب چهلساله بیدار میشود؛ پس از هفت سال در سال 444 سفرش پایان میپذیرد.
در نظر ناصرخسرو یمگان برای او بدل از خراسان است؛ او یمگان را وطن دوم خود میداند: مرا بدل ز خراسان زمین یمگان است کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را (مینوی ـ محقق، 1353: 118) اگر چه او هیچگاه خراسان را فراموش نکرده و خود را «حجت خراسان در یمگان» معرفی میکند که در آنجا گرفتار آمده است: ای حجت خراسان در یمگان گرچه به بند سخت گرفتاری (همان: 490) در جای دیگر میگوید: پیوسته شدم نسب به یمگان کز نسل قبادیان بریدم (همان: 221) گویا او این شعر را در اواخر عمر سروده است، سالهای زیادی از تبعیدش گذشته و او به آب و هوای یمگان خو گرفته، و پیروانی هم جمع کرده است."