چکیده:
بزرگترین دشواری اختیار، تردید و اضطراب ماست، اما آفت بزرگ جبر،
بیمسوولیتی است. مولانا با جمع اختیار و جبر، نظریهای را بنیان مینهد که خود آن را جبّاری مینامد. معنی جبّاری نزد مولانا، پذیرش جبر است از منظر روانشناختی و قبول اختیار از نظرگاه جامعه شناختی؛ نزد خود بپذیر که هر آنچه رخ داده باید
میبوده و بدینسان نه از خود متنفّر باش، نه از دیگری. لیکن هم مسوولیت رفتارخود را آگاهانه بپذیر و هم مسوولیت دیگری را از او بخواه.
The biggest problem of free will is our anxiety and uncertainty,but the worst drawback of determinism, is irresponsibility. By uniting free will and determinism, Moulana sets forth a theory which he designates Jabbari. According to him Jabbari means the acceptance of determinism from the psychological point of view and acceptance of free will from the sociological point of view; that is to say accept whatever happens sinceit was meant to be hence neither hate yourself nor hate the other, at the same time both accept the responsibility of your conduct consciously and also demand the responsibility of the other
خلاصه ماشینی:
لـیکن اگـر بتـوان حـس ظـاهر را از دیـدن بازداشت ، نمی توان چشم اختیار را از دیدن، نابینا کرد: کــرد مــا و کــرد حــق هــر دو ببــین کرد ما را هست دان پیداست این (١٤٨٠/١) اختیــاری هســت مــا را بــی گمــان حس را منکر نتانی شد عیان (٢٩٦٧/٥) اگر آدمی مجبور بود کی از کسی دلگیر مـی شـد و کـی دیگـری را امـر و نهـی می کرد و اگر او را اختیاری نبود کی پشیمانی معنی داشـت ؟ آنکـه سـفالینی در دسـت دارد و بعمد دست خود را می لرزاند از شکستن ناگهانی آن سـفال متأسـف خواهـد بـود، لیکن پشیمانی آن که به جبر به رعشه مبتلاست و سبو بی خواستش شکسته ، بـی معنـی است (٢٩٦٤/٥ ـ ٣٠١٤ و ٣٠٢٥، ١٦٤٤/٤ و ٤٠٨/٦).
٢ این است معنی زنده بودن اشیایی کـه به ظاهر بی جانند، ولی به باطن دارندگان روح که به امر خدا علی الدوام نقش خـود را در دستگاه عالم می تنند: بــاد و خــاک و آب و آتــش بنــدهانــد با من و تو مرده، با حق زندهاند(٨٣٨/١) ســنگ بــر آهــن زنــی بیــرون جهــد هم به امرحق ، قدم بیرون نهـد (٨٤٠/١) بدین سان مولانا با پذیرش جبر علی ، به اختیـار بـه معنـی صـدفه (hasard) بـاور ندارد؛ نظریه ای که هر فعل را سرآغازی مطلقا آزاد مـی شـمرد کـه هـیچش پیونـدی بـا گذشته نیست (نظریه پیرس = tychism = اپیکوریسم )٣ ولی به جد بر آن است که خـدا می تواند به خواهش آدمی هر فعل را شروعی نو قرار دهد.