چکیده:
رمان سلوک اثر محمود دولتآبادی، از نمونههای خوبی است که میتواند از دیدگاه نظریههای روایتشناسی شناختی تحلیل و تفسیر شود. مسألۀ اصلی در این رمان بازنمایی کنشهای ذهنی شخصیتمحوری است. راوی سومشخص نشان میدهد چگونه قیس از طریق مرور رابطه با معشوقۀ پیشین خود، در تلاش است دلایل از همپاشی تنها تجربۀ بیناذهنی زندگی خود را دریابد. آنطور که از گفتگوهای درونی او پیداست، تمایل سیریناپذیر قیس به شناخت دیگری سبب شکلگیری تئوریهای ذهنی او نسبت به دیگران میشود تا از انگیزهها، افکار و رفتار آنها سر در بیاورد. با توجه به اینکه میزان بازنمایی آگاهی و فعالیتهای ذهنی شخصیتهای داستانی از مشخصههای بنیادین تعریف روایت در روایتشناسی شناختی به شمار میرود، مقالۀ حاضر از یکسو در تلاش است نقش بازنمایی کنشهای ذهنی شخصیت اصلی را در صورتبندی پیرنگ سلوک نشان دهد؛ و از سوی دیگر، دلایل شکلگیری و ازهمپاشی رابطۀ بیناذهنی قیس و نیلوفر را از منظر ذهن قیس بررسی میکند.
خلاصه ماشینی:
با توجه به اینکه میزان بازنمایی آگاهی و فعالیت های ذهنی شخصیت های داستانی از مشخصه های بنیادین تعریف روایت در روایت شناسی شناختی به شمار می رود، مقالة حاضـر از یک سو در تلاش است نقش بازنمایی کنش های ذهنی شخصیت اصلی را در صورت بندی پیرنـگ سلوک نشان دهد؛ و از سوی دیگر، دلایل شکل گیری و ازهم پاشی رابطة بیناذهنی قیس و نیلوفر را از منظر ذهن قیس بررسی می کند.
نوشتار حاضر همچنـین می کوشد به طرح این نکته بپـردازد کـه چگونـه کنجکـاوی قـیس نسـبت بـه پیرمـرد و یادداشت های او، از یک طرف فرایند شکل گیری و ازهم پاشی تنها ارتباط بیناذهنی اش بـا نیلوفر را دوباره در او زنده می کند، و از طرف دیگـر او را در پایـان روایـت بـه شخصـیتی صرفا متکی به تفکر درون ذهنی تبدیل می کند.
به این ترتیب ، در طول روند شکل گیری واحد بیناذهنی مشترک بین قـیس و نیلوفر از طریق حضور در کنار همدیگر، به تدریج مشخصة رفتاری غالب آنها مبنـی بـر در اولویت قرار دادن یا ترجیح افکـار درون ذهنـی بـه بینـاذهنی از بـین مـی رود: «بیـرونش می کشانید، بیرونش می کشانید از چاله های ذهن به برکت یک دم شکفتن ، شکفته شدن ؛ مثل یک گل اگر بخندد و مرد تمام می شـد در شـکفتن او، و آغـاز مـی شـد» (٩).