چکیده:
با فروپاشی خاندان کیانی و شکل گیری حکومت سردارعلیخان سرابندی، حاکمیت قاجارها بر سیستان گسترش یافت ؛ لیکن قتل وی در زمان ناصرالدین شاه بحران تازه ای را به وجود آورد و حکومت این نواحی به خاندان علم سپرده شد. این خاندان به مرور از اعتبار بیشتری برخوردار گردید؛ به طوری که نه تنها طی دوران مشروطه و هنگامه جنگ جهانی اول موقعیت خود را حفظ کرد، بلکه در دوران پهلوی نیز بر ثروت و نفوذ سیاسی آن افزوده شد. هدف این نوشتار تبیین نقش سیاسی حاکمان سیستان به ویژه خاندان علم در عصر قاجار است . این تحقیق به روش توصیفی – تحلیلی ١ و اسنادی ٢ و با استفاده از مندرجات سفرنامه ها، خاطرات و سایر منابع دست اول انجام گرفته است . پرسش اصلی این است که حاکمان سیستان در دورة قاجار و پهلوی اول چه کسانی بوده اند؟ و نقش دولت انگلستان در حوادث سیستان در دورة مورد بررسی چگونه بوده است ؟ چنین فرض میشود که فروپاشی خاندان کیانی سرآغاز یک دورة هرج و مرج در سیستان بود که سرانجام نیز با مداخله انگلستان بخشی از آن جدا شد. نتایج این بررسی نشان میدهد که مداخله های انگلیس در شرق ایران سرانجام موجب جدایی بخش وسیعی از اراضی سیستان شد و ناآگاهی دولتمردان قاجار از اوضاع جهانی، آنان را در برابر بازیهای استعمارگران ناتوان میکرد. همچنین مشخص شد که فروپاشی خاندان کیانی سرآغاز یک سلسله بحران های جدید در سیستان بود و حاکمان محلی، مانند خاندان علم نیز نه تنها از نفوذ روزافزون انگلیس در منطقه جلوگیری نکردند؛ بلکه در مواردی زمینه ساز تحقق اهداف استعماری آن کشور شدند.
خلاصه ماشینی:
این نوشتار در پی توصیف چگونگی ادارة سیستان توسط حاکمان محلی در یکی از حساس ترین دوره های تاریخی ایران است و نقش خاندان علم را از زمان ناصرالدین شاه مورد بررسی قرار میدهد.
وی که در واپسین روزهای فروپاشی صفویه دامنۀ نفوذش را به مشهد و برخی مناطق خراسان نیز گسترش داده بود، توسط نادر به قتل رسید و با این که یکی دو نفر از بازماندگانش توسط احمدخان درانی همچنان به حکومت سیستان گمارده شدند، لیکن این خاندان برای همیشه جایگاه خود را از دست داد.
اسناد موجود نشان میدهد که دولتمردان قاجار، سیستان را جزو جدانشدنی ایران میدانستند (همان : ١٧٥-١٧٨) و اهالی سیستان نیز هر جا که منافع کشورشان به خطر میافتاد، از دل و جان برای حاکمیت ملیشان فداکاری میکردند؛ لیکن دولت انگلیس که نفوذ در نواحی شرق ایران را برای ادامۀ سلطۀ استعماری خود لازم میشمرد، کوشید با جداسازی این مناطق پایه های قدرت سیاسی ایران در این نواحی را متزلزل کند.
دو سال قبل که هیأت انگلیسی به سرپرستی مک ماهون ، مأمور برطرف کردن اختلافات مرزی بین ایران و انگلیس شده بود، همکاریهای حشمت الملک در اجرای برنامه های راهبردی آنان برای سیستان بسیار مؤثر افتاد به نحوی که همان زمان ، مک ماهون طی تلگرافی از فرمانداری کل انگلیس در هند درخواست کرد با دادن امتیازاتی به دولت ایران ، موقعیت وی به عنوان حاکم تحکیم گردد (رییسی طوسی، ١٣٧٧: ٦١).