چکیده:
از مهم ترين مسایلي که فکر بشر را از ديرباز به خود معطوف کرده، مساله مرگ و زندگي است که مکاتب فلسفي، ادبي و هنري معاصر نيز از آن غافل نبوده اند و تلاش کرده اند از زاويه ديد خود بدان بپردازند و راز آن را بگشايند. در ادبيات معاصر عرب، ابوالقاسم شابي، شاعر تونسي، از جمله کساني است که در ديوان کم حجم خود بارها به اين مساله پرداخته و به تاثير از انگيزه هاي مختلفي چون گرايش ادبي، بيماري قلبي، مرگ عزيزان و اعتقادات ديني، اشعاري پيرامون مرگ و زندگي سروده است. او در اين اشعار تعابير تناقض گونه اي دارد و اين مقاله درصدد تحليل و بيان، به علت اين تناقض گويي است.
Humans have been seeking a philosophy for life since remote antiquity and as a consequence they have always wanted to discover the mystery of death too. They have constantly feared death without really understanding it and they have sought to elude this absolute fact; but there is no escape from it. And only those who resort to religious beliefs could seek the truth about death without being nagged by fear. Life and death are of the issues that have always preoccupied man’s mind and the contemporary philosophical-literary and artistic schools have not been neglectful of them and they have tried to understand and study them and discover the truth about them.
Abol Ghasim Shaabbi is one of the contemporary Arab poets who is deeply preoccupied with the subject of life and death. He has taken every opportunity including: passing hints at religious beliefs or diseases or passing away of loved ones or literary trend or the like to write again and again about life and death in his meager poetical works.
Apparently، some critics accuse him of contradicting himself in a number of occasions and here we intend to study the cause of these contradictions based on his poetry and viewpoints.
خلاصه ماشینی:
"خود شاعر در این باره می گوید :إنه أفهمنی معانی الرحمه و الحنان و علمنی أن الحق خیر ما فی هذا العالم و أقدس ما فی هذا الوجود» عبدالوها، حسن حسنی ، بی تا:٢٩٤ اشعاری نیز در دیوان او وجود داردکه این ادعـا را اثبات می کند؛ برای مثال زمانی که او از کودکی خود سخن می راند ، بسیار مثبت مـی اندیشـد و زنـدگی را دوست دارد و کودکی را همچون خوا شیرین می داند: لله ما أحلی الطفوله إنها حلم الحــــیاه عهد کمعسول الرؤی ما بین أجنحه السبات شابی ،١٩٩٧: ١٦٢ کودکی چه شیرین است !، چرا که رؤیای زندگی است ،عهدی است مانند رؤیا هـای شـیرین در میـان بالهای خوا و یا در جای دیگر کودکی را با بهار همراه می کند ، بهار که رمز زندگی و نشاط اسـت و دقیقـا در مقابـل مرگ قرار می گیرد: إن الطفوله تهتز فی قلـــب الربیع ریانه من ریق الأنداء فی الفجر الودیع شابی ،١٩٩٧: ١٦٩ کودکی در قلب بهار زندگی به وجد و طر می آید چونان گل که از آ شبنم در انتهای صبح سـیرا می شود.
هر چند تناقض بین آراء شابی در رابطه با مرگ و زندگی را می توان به این مسائل یعنی بیماری و مـرگ عزیزان او نسبت داد ، اما این عوامل نمی تواند به تنهایی تأثیر گذار باشند ، بلکه باید برای ایـن تنـاقض علـل دیگری نیز جست ، هر چند با نگاه آماری به دیوان شاعر می توان تا حدود زیادی تأثیر این عامـل «بیمـاری و مرگ عزیزان» را اثبات کرد، به این شکل که شاعر قبل از مرگ پدر و محبوبه اش و شدت گـرفتن بیمـاری دید مثبت تری نسبت به زندگی داشته و بعد از مرگ پدرش و سایر مسائل ، از این رویه روی می گرداند و از زندگی متنفر می شودو بیشتر ابیاتی که از این زمان به بعد می سراید در ابراز انزجار از زندگی است ."