چکیده:
اساطیر هم از جهت ساختار و هم از جهت درونمایه دارای وجوه و معانی بسیاری هستند. یکی از اسطورههای حاضر در آئین باستان "ضحاک" است که صاحبنظران و منتقدان از دیدگاههای متفاوت آن را مورد بررسی قرار دادهاند. نگارنده این مقاله تحلیلی- پژوهشی بر این باور است که میتوان این داستان را از رویکرد روانشناسی مطابق با نظریه یونگ مورد بررسی و واکاوی قرار داد و نمادهای دیگر عناصر سازنده این داستان را نیز در کنار آن یافت.
خلاصه ماشینی:
این مقاله درصدد است به بررسی ساختاری داستان ضحاک بر پایه رویکرد روانشناسی بپردازد و این اسطوره باستانی را بر اساس نظریه یونگ و دیدگاههای روانشناسانه مورد تحلیل قرار دهد.
از این نکتهها، به وجه درونی و فردی کهن الگوی قهرمان واقف میشویم و اینکه تقابل عناصر و شخصیتهای داستان ضحاک هم میتوانند به نوعی نشاندهنده کشمکشها و تمایلات درونی یک فرد واحد برای رسیدن به استقلال و تعادل روانی باشند.
قبل از همه چیز باید بدانیم که یونگ برای نشاندادن «خود» به عنوان تمامیت روانی و اجزای آن شکل فرضی زیر را ارائه میدهد: به تصویر صفحه مراجعه شود ملاحظه میشود که «سایه» در روانشناسی در ناخودآگاه قرار دارد و ناخودآگاه بخش اعظم «خود» را شامل میشود، و «من» در خودآگاه قرار دارد و خودآگاه و من تنها بخش کوچکی از ظرفیت روانی انسان را تشکیل میدهند.
یونگ از این جنبه از روان انسان به نام «روان غریزی» یاد میکند و معتقد است که «روان غریزی منفی در خوابها و اسطورهها به صورت حیوانات وحشی و خطرناک نمادین میشوند»(همان).
یونگ نشان داد که سایه جنبههای پنهان، واپس نهاده و ناخوشایند شخصیت است که از خودآگاه به ناخودآگاه رانده میشود و در آنجا بسته به این که من خودآگاه و خود چه موضعی در قبال آن اختیار کنند چهره منفی یا حتی مثبت پیدا میکند.
این مارها بیشتر از آنکه جنبه جسمی داشته باشند، ماهیت روحی و درونی دارند و از چشمه درون میجوشند برای همین نابود نمیشوند و ضحاک به جای متوجه شدن به خود و رام کردن و استحاله آنها با نیروی عشق و محبت و ایمان به آنها خوراک میدهد و آنها را جریءتر میکند.