چکیده:
ارتباط ماهيت بشر و نظريه سياسي، يكي از مهم ترين مباحث در مطالعه تحليلي هر نظريه سياسي است. انديشمندان سياسي معمولاً مشروعيت ديدگاه خويش درباره سياست و حكومت را بر تبيين و برداشت خاصي از ماهيت انسان ها بنا مي نهند. ايده اصلي پژوهش حاضر آن است كه ماهيت بشر را صرفاً نمي توان و نبايد يك موضوع با اهميت در سياست و نظريه سياسي دانست؛ آن گونه كه عدالت، برابري يا آزادي اين گونه هستند؛ بلكه ماهيت بشر در واقع، فضايي است كه در درون آن فضا، نظريه سياسي و تلقي و برداشت از سياست، شكل مي گيرد. اگر به موضوع ماهيت بشر توجه اساسي صورت گيرد آنگاه تكليف بسياري از امور در نظريه سياسي معلوم خواهد شد؛ چنان كه برخي ناهماهنگي ها و ابهامات در نظريات سياسي را مي توان نتيجه ابهام و عدم انسجام در برداشت نظريه پرداز سياسي از ماهيت بشر دانست. بنيادين بودن ماهيت بشر براي عقايد سياسي و به ويژه نظريه سياسي عبارت است از اينكه ماهيت بشر در واقع، چارچوبي را شكل مي دهد كه نظريه سياسي در درون آن صورت بندي مي شود. برداشت ما از ماهيت بشر مشخص مي كند كه غايت و هدف نظريه سياسي واجد چه نوع محتوا و مضموني بايد باشد.
خلاصه ماشینی:
"برایناساس، پرسش اصلی پژوهش حاضر آن است که ماهیت بشر چه نقشی در نظریهپردازی سیاسی دارد؟ اهمیت این پرسش هنگامی بیشتر میشود که بدانیم برخی نظریهپردازان کوشیدهاند با انکار نقش تعیینکنندگی ماهیت بشر در نظریهپردازی سیاسی، نظریهای درباره سیاست و حکومت مطرح کنند که برداشت خاصی از انسان را در درون خود مفروض نداشته باشد.
برایناساس، میتوان گفت: یکی مهمترین و بنیادیترین رویکردهای اندیشه و نظریة سیاسی سنتی این بوده که هر نوع نظریهپردازی دربارة نظام اجتماعی ـ سیاسی را بر نظریه یا تبیینی از ماهیت بشر مبتنی کرده است؛ بدین معنا که نظریههای مربوط به اجتماع و سیاست در دیدگاه هریک از اندیشمندان هماهنگ و مبتنی بر تلقی خاص از ماهیت بشر بوده است (زیباکلام، 1381، ص31).
از سوی دیگر، با توجه به تعریفی که از «نظریة سیاسی» ارائه شد، ارتباط دقیق و بنیادین نظریة سیاسی با بحث «سعادت» نیز مشخص میشود؛ زیرا اگر نظریة سیاسی به معنای «الزامات عرصة سیاست به منظور نیل به خیر و سعادت» باشد، آنگاه سعادت کارویژهاش برای نظریة سیاسی، تعیین غایت و هدف نهایی خواهد بود.
برداشت ما از ماهیت بشر تعیینکنندة غایت دولت به عنوان مهمترین پدیده و عنصر سیاسی است؛ به این معنا که هدف نهایی از ایجاد دولت بهعنوان مهمترین نهاد در نظریهپردازی سیاسی، در نتیجة برداشت ما از انسان و غایات او مشخص خواهد شد و این مسئله بهنوبة خود، برای نظریة سیاسی، تعیینکنندة ضرورتها و بایدهایی است که باید مطمحنظر و عمل قرار گیرد."