چکیده:
نقد پسااستعماری در مقام یکی از رویکردهای ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی، بازخوردهای استعمار را در متون ادبی تحلیل میکند. در این نوع نقد فرهنگی، پژوهشگر در اندیشة بازخوانی و واسازی گفتمان استعمار است و به همین جهت با دو مقولة استعمارگر و استعمارزده پیوند میخورد. بیتردید، نقد پسااستعماری از آن رو که به دوگانههایی نظیر «من» و «دیگری» یا استعمارگر و استعمارشده میپردازد، یکی از قلمروهای مطالعاتی ادبیات تطبیقی تلقّی میشود. از نگاه این نوع نقد، نویسندگان متناسب با رویکردها و جهتگیری موافق یا مخالف استعمار، برخی از ابعاد آن را در متن ادبی به تصویر میکشند. پژوهش حاضر با تکیه بر نظریّات پسااستعماری، رمان «روزگار تفنگ» از حبیب خدادادزاده را نقد کرده است. پژوهش حاضر نشان میدهد که نویسندگان استعمارْزُدا اغلب پادگفتمانها و مکانیزمهایی نظیر بومیگرایی، برجستهسازی مقاومت استعمارشده یا «من» در برابر گفتمان استعمارگر یا «دیگری»، تأکید بر برتری نظام اخلاقی استعمارشده، از آنِ خود کردن دارایی استعمارگر و وارونهسازی معادلة مالک و تملّک شده، ابژهسازی و شیءواره کردن «دیگری»، و نیز اِعمال نفوذهای فرهنگی شرقی در غربی را ارائه داده، به ساختشکنی گفتمان غرب دربارة شرق، بازتعریف تاریخ استعمارشده از چشمانداز خود، و در نهایت به بازیابی هویت خود میپردازند. همچنین بنا به این پژوهش، نویسندگان میتوانند با رویآوری به چنین متونی، برخی از پیامدها یا بازخوردهای منفی استعمار را زدوده، در حیات بخشیدن به سنتهای فرهنگی و ملی یا تقویت آنها به ایفای نقش بپردازند.
خلاصه ماشینی:
نقد حاضر از این پرسش آغاز میکند که چه مؤلفه هایی باعث شکل دادن به شاکلۀ پسااستعماری متن «روزگار تفنگ » شده اند؟ در این رمان ، مصادیق تقابل های بینافرهنگی و بیناتمدنی به عنوان بخشی از قلمرو مطالعات فرهنگی و ادبیات تطبیقی، چه مواردی هستند؟ گفتمان مسلط غربی و پادگفتمان شرقی چگونه با هم وارد نزاع میشوند و چه عرصه هایی میدان این نزاع میشوند؟ آیا در چنین متونی اصولا باید این نزاع گفتمانی متوقف شود یا اینکه تا بینهایت ادامه مییابد؟ گفتمان و پادگفتمان برای باززایی و بازسازی خود چه شگردهایی را به کار میگیرند؟ ١-٢- پیشینۀ تحقیق در قلمرو مطالعات نظری نقد پسااستعماری، کتاب ها و مقالات متعددی نگاشته شده که آبشخور اغلب آنها نظریات اندیشه ورانی نظیر ادوارد سعید، هومی بابا و گایاتری اسپیواک بوده است .
همچنین پژوهشی تحت عنوان «واکاوی جلوه های فرودست پسااستعماری در رمان جای خالی سلوچ » انجام گرفته که در آن مصادیق «فرودست » براساس تعریف گایاتری اسپیواک، در متن ادبی یاد شده استخراج شده است (حاجتی و رضی، ١٣٩٤: ١٤١-١٦٦).
نکتۀ دیگری که نباید از نظر دور داشت آن است که متون پسااستعماری صرفا در حوزة استعمارگری به معنای سیاسی و نظامی آن انعکاس نمییابند، بلکه مفهوم پسااستعمار به مقولۀ چندپارگی هویت استعمارشده در مادرشهرها یا متروپلیتن ها هم میپردازد و از این منظر با مطالعات فرهنگی پیوند محکم تری مییابد؛ اساسا جهت گیری این رویکرد از مطالعات فرهنگی بدین سوست که «از فرهنگ های مادرشهری، سفید و اروپایی «مرکززدایی» کند تا بدین وسیله به حاشیه در مقابل مادرشهر و به پیرامون در مقابل مرکز ارزش بدهد» (میلنر و براویت ، ١٣٩٤: ٣٣١).