چکیده:
به نظر مي رسد در اين نكته كمتر بتوان ترديد كرد كه پيوند ادب و سياست يكي از حوزه هاي مهم مطالعات
ميان رشته اي است، بويژه در ايران كه سياست يكسره با ادبيات گرانسنگش گره خورده است. نيك مي دانيم كه
بخش بزرگي از حوزه و تجربه سياسي را مي توان در ميان متون ادبي يافت: از آنچه زير عنوان نصيحت الملوك
آمده، اندرزنامه ها، متون گوناگون منثور همچون كليل هو دمنه و مرزبا ننامه و گلستان و روضةالانبار عباسي گرفته
همگي به گونه اي از سياست مي گويند، اما در « كليدر » و « طوبي و معناي شب » تا رمانهايي در اين سده همچون
عالم پهناور شعر، سياست جاي پاي استوارتري دارد. در اين ميان كافي است از شاهنامه نام ببريم كه بي گمان
سياسي ترين سند ادبي ايران و ايراني است. در ادبيات عرفاني ما نيز سياست حضوري هماره، ولي ظريف و پيچيده
است. فرقي نم يكند؛ چه ديوان حافظ باشد « سمبوليسم سياسي » و پنهان دارد زيرا سبك ادبيات عرفاني ما بيشتر
همچون كهكشاني است كه پوينده را به جهان سياست رهنمون « عشق » ، چه ديوان شمس! در اين شاخه ادبي
مي گردد. از اين روي سخن از عشق و سياست يكي از جلوه هاي بارز مطالعات ميان رشته است و بهترين گواه،
بزرگاني هستند كه به دنياي ادب تعلق داشته اند اما از سياست سخن گفته اند.
مولانا جلال الدين محمد اين ابر مرد سپهر انديشه و ادب و عرفان و معرفت سالهاست كه حوزه وسيعي از
فكر و ذهن و دل جهانيان را تسخير كرده است. پرسش اين است كه او اين ارج و عظم را چگونه به دست آورده
است؟ در پاسخ مي توان گفت بر روي هم در جهان بيني مولانا يك نقطه كانوني وجود دارد و آن عشق است! عشق
در نزد او نيروي بركشنده و بالابرنده و وسعت بخش است؛ آدمي را از فرو افتادن به چنبره تنگ روستازدگي فكري
و كوته بيني و تنگ نظري و حقارت دور مي كند؛ به انسان همان موهبتي را مي دهد كه خواجه عبدالله انصاري از
«. مرا ديده اي ده، كه از هر نظر بهشتي سازم » : خداوندش تمنا مي كرد
عشق انسان را از بندگي آنچه او را به بند مي كشد، رها مي كند! عشق نگاه آدمي را فراختر مي سازد و اين
؛« ناتانائيل! اي كاش عظمت در نگاه تو باشد، نه در آن چيزي كه مي بيني » : را برآورده مي سازد « آندره ژيد » آرزوي
عشق است كه چنين تحولي در نگاه آدمي ايجاد مي كند و به آن ژرفا و عظمت مي بخشد؛ افزون بر شكوه و عظمت
و سرانجام براي اينكه قطار سياست، « قشنگ چيست؟ تعبير عاشقانه اشكال » : در نگاه، زيبايي را نيز می نشاند، زيرا
آواز » و « تخم نيلوفر » به سوي مقصد نرود، تنها عشق است كه مي تواند او را از اين تهي بودن برهاند و « خالي »
همراهش كند! (تشبيه و نماد از سهراب سپهري). در اين نوشتار مي كوشيم پرده اي از پرد ههاي عشق مولانا « قناري
را ساز كنيم و به اندازه توان با تكيه بر سخنش پيوند عشق و سياست را آغاز كنيم.
خلاصه ماشینی:
"». (راسل ، ١٣٥٧) مولانا بر این نظر است که در این جهان ، همه چیز نسبی است و کمال مطلق مخصوص ذات الهی است و نقص و نسبت در ساحت مقدس او راه ندارد، پس خوبی و بدی ، زشتی و زیبایی ، بزرگی و کوچکی و هر چیز که قابل درک و احصاء باشد اعم از پدیده های کمی و کیفی ، در غیر ذات پروردگار، نسبی و ناقص و غیر مطلق خواهد بود: پـس بـد مـطـلق نـباشـد در جـهـان بـد بـه نسبـت بـاشد این را هم بدان در زمـانـه هـیـچ زهـر و قنـد نیست کـان یـکی را پـا یـکی را بند نیست هـر یـکی را پـا دگـر را پـای بـنـد مـر یکی را زهـر و دیگر را چو قند خـلـق آبـی را بــود دریـا چـو باغ خـلق خـاکـی را بود آن مرگ و داغ همچنـین بـر مـی شـمر ای مـرد کـار نسـبـت ایـن از یـکـی تـا صد هـزار مـنـگر از چشم خودت آن خـوب را بـین بـه چـشم طـالـبـان مـطلوب را مردمان بسته به محیط زندگی و مقتضیات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود با یکدیگر تفاوتها و اختلاف نظرهایی دارند و از همین رو ممکن است برخی از رفتارها درجایی و از کسی خوب و همان رفتارها در جایی دیگر و از کسی دیگر بد و ناپسند جلوه کند."