چکیده:
معاد جسمانی از مهم ترین مباحث اعتقادی و فلسفی است که ملاصدرا، ضمن توجه به ادله نقلی، آن را مبرهن به ادله عقلی نیز نمود و معتقد است معاد جسمانی او «طابق النعل بالنعل» همان معادی است که از جانب شرع انور بیان گردید و انکار آن را انکار ایمان و منکر او را کافر می انگارد.
در مقابل، حکیم موسس آقاعلی حکیم، در آثارش، مخالفت خویش را با معاد جسمانی صدرالمتالهین ابراز نموده، کوشید تا معاد جسمانی از منظر خویش را مطابق عقل و نقل معرفی کند. وی با تمسک بر روایتی از امام صادق(ع)، منقول از احتجاج طبرسی، ادله عقلی خویش را بنا نهاد.
این نوشتار بر آن است که با بازخوانی معاد جسمانی از منظر آقاعلی حکیم، ادله عقلی و نقلی او را مورد ارزیابی قرار دهد و به قضاوت بنشیند.
خلاصه ماشینی:
"سادسا، حکیم مؤسس ، همانند ملاصدرا، ملاک و علت مـرگ را قطـع ارتبـاط نفس از بدن میداند، چنان که صدرالمتألهین بر اسفار و الشواهد الربوبیه تعلیقـه و حاشیه ای بر این سخن نزده و آن را تلقی به قبول نموده است ، در حالی کـه ایـن سخن با نظریۀ وجود ودایع بـرای بـدن ـ کـه موجـب تشـخص و تمیـز بـدن از بدن های دیگر و مایۀ حرکت او به سوی نفس است ـ کاملا مغایر به نظر میآیـد، چراکه با وجود ودایع قطع ارتبـاط نکـرده ، دوبـاره هـم بـه سـوی همـان نفـس برمیگردد.
هرچند سـخن خواجـوی خـود نیـز دچـار اشکالاتی است ، حداقل میتواند سخنی در مقابل برداشت حکیم مؤسـس باشـد، به ویژه آنکه وی بدن بدون نفس را مادة مبهمه میداند که تحصل ندارد و پـس از جدایی نفس از بدن (مرگ )، وقتی بدن به حالت ابهام برگشت ، چطور مـیتوانـد به سوی نفس شخصی و نفس کلیه یا عقول حرکت کند؛ حکم کلـی عقلـی ایـن است که با مرگ رابطۀ تعلقی بدن از نفس گسسته میشود و دیگر نمیتواند رشد نموده ، به سوی نفس در حرکت باشد و این فقـره از روایـت ، بـا وجـود ضـعف سندی و دلالی و با امکان برداشت های دیگر از آن ، نمـیتوانـد ایـن حکـم کلـی عقلی را تخصیص بزند."