چکیده:
در این مقاله ابتدا به بررسی موضوع کتاب «کیمیاگر» تالیف آقای پائولوکوئلیو پرداخته سپس درون مایة آن را با برخی از مفاهیم موجود در متون دینی و عرفانی کشورمان تطبیق داده ایم . گویند این کتاب به قدری مورد توجه مردم دنیا قرار گرفته که ٢٤٦ میلیون جلد از آن به فروش رفته و به ٨٢ زبان زنده دنیا ترجمه شده است . خلاصه داستان کتاب ، سرگذشت جوانی است که در خواب می بیند که در پای اهرام مصر گنجی نهفته است و این خواب دوبار تکرار می شود تا آنجا که قهرمان داستـان تصـمـیـم می گیرد خود را به اهرام برساند او در این مسافرت که نوعی سیر و سلوک عرفانی تـلـقـی می شود با افراد کیمیاگر مختلفی آشنا می شود و به تدریج رشد و تکامل می یابد سـرانـجـام همین که به پای اهرام می رسد و آنجا را می کند تا گنج را بیرون آورد ناگهان راهزنـان سـر می رسند و او را کتک می زنند و هر چه دارد می گیرند او به ناچار اعتراف می کند که به دنـبـال دیدن دو شب خواب متوالی آنجا به سراغ گنجی آمده است . رئیس راهـزنـان بـا لـحـن تمسخرآمیز می گوید خیلی احمق هستی زیرا دو سال پیش من در همین جا که می کـنـی در خواب دیدم که در طنجه در انبار اشیاء متبرک کلیسای متروکه ای ، گنجی نهفته است ولی من این خواب را جدی نگرفتم و نرفتم جوان به محض شنیدن این پیام به سرعت بدان انبار که در طی مسافرتش یک شب آنجا خوابیده بود برمی گردد و آنجا بن درخت انـجـیـر خشـک شده ای را می کند و به صندوق جواهرات دست می یابد.
خلاصه ماشینی:
"والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ان الله لمع المحسنین » (آیه ٦٩، سوره عنکبوت ) سنائی می گوید خداوند برای هدایت انسان ها حتی نیازی به پیر و پیامبر ندارد و مـی تـوانـد برای این کار از موجودات معمولی نیز استفاده کند چنانکه برای راهنمائی اصحاب کهف گربه ای و سگی را به عنوان راه نما و نشانه قرار داد: حضرتش را برای ماده و نــر بی نیازی ز پیـــر و پیغمبر کرده از بهر رهبری شش میر گربه ای را نبی سگی را پیر (حدیقه ٧٨) مولوی معتقد است که تمام موجودات عالم زنده اند و حتی شعورشان بیش از ما انسانهـاسـت بدلیل همین شعور زیاد از پذیرفتن امانت سنگین الهی سرباز زدند ولی انسان چـون ظـلـوم و جهول بود پذیرفت : خاک و آب و باد و نار پرشــرر بی خبر با ما و با حق باخبـــــر ما به عکس آن ز غیر حق خبیر بی خبر از حق و از چندین نذیـر لاجرم اشفقن منها جمله شــان کند شد ز آمیز حیوان حمله شان (دفتر دوم ، ١٧١) انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض والجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها حـمـلـهـا الانسان انه کان ظلوما جهولا."