چکیده:
انسان با زمینه خاص آفرینش خود «موقعیت» خود را تعریف میکند و ادراکات و استنباطهای وی در موقعیتهای گوناگون زیستی وی از دیگری متفاوت است. به بیان دیگر، موجودی در «زمان» است و تاریخ و اهداف خود را بهواسطه «آزادی و توانایی انتخاب خود» شکل میدهد. فلسفه با ایجاد پیوندی عمیق با ادبیات و رسوخ در ساختارهای فکری و عالم خیال نویسندگان و خالقان آثار هنری، توانست متون ادبی را به آینه تفکر تبدیل کرده و الگوهایی را برای پردازش در نزد آنان ایجاد کند. در این مقاله تلاش بر این است تا با نشان دادن سازههای فلسفی اگزیستانسیالیسم در نزد لوکلزیو، رماننویس معاصر فرانسوی، معنای کنشها و رفتارهای شخصیتهای داستانی و واقعی وی را از ورای آگاهی، ادراک، طرح و هدفمندی آنها توجیه کرده و پاسخی به بحرانهای زیستی و اجتماعی شخصیتهای وی در بحبوحه قرن بیستم و صحن نوشتار رئالیستی پیدا کنیم.
خلاصه ماشینی:
"Jean-Marie Gustave Le Clézio شدیدا تحت تأثیر مکاتب فلسفی و ادبی رمان نو٥، ساختارگرایی ، پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر، اگزیستانسیالیسم ، اومانیسم ، ایدئالیسم و مباحث اسطوره شناسی قرار گرفته و با قرار دادن شخصیت هایش در «موقعیت های » گوناگون و با کنش های متفاوت ، در بطن «تشویش ها و بیگانگی ها»، مسئلۀ ماهیت و هستی فرد -رهاشده - را در جامعه غربی نشان داد.
عبارت معروف سارتر «هستی مقد م بر ماهیت است ٨»، یعنی انسان آزاد است و قبل از اینکه دست به انتخاب بزند «وجود و هستی » دارد، توانست ماهیت انسان را در موقعیت های تعریف شده نشان داده و به اقتضای اختیار وی ، به هست بودن وی ، معنی و جهت دهد ولی «قطعا هیچ امری ممکن نیســت آدمی را از ترس آگاهی هســت بودن رهائی بخشــد.
سوژه های لوکلزیو با دخل و تصرف ، با طرح و هدف و با تغییر و تحول ، به موجوداتی تبدیل می شــوند که «هســتی » می یابند و از قبل تعریف شــده نیستند؛ زیراکه به تعبیر اگزیستانسیالیست هااساسا «طرح » هستند نه سازش پذیر و خنثی ، نه مادی گرا و جبرگرا، بلکه همیشـــه در حال «تحول و تکون » بوده و جهان را از بی معنایی ١ تهی می کنند: «افعال انسانی منبعث از گذشته نیستند که از اختیار انسان خارج شوند بلکه حاصل هدفی هستند که ما مصمم به تحقق بخشیدن آن هستیم » (سارتر، ١٩٧٦، ص ."