چکیده:
این پژوهش درصدد ارائه چارچوب نظری رهیافت تحلیل انتقادی سیاست خارجی است. مدعای اصلی این پژوهش این است که رهیافت انتقادی سیاست خارجی به دلیل نفی اصول و مفروضات رهیافت سنتی در مباحث فرا نظری خود و درنتیجه ارائه چارچوب مفهومی متمایزی از رویکرد مذکور، از توانایی بیشتری در تبیین رفتار سیاست خارجی دستهای از بازیگران نظام بینالملل برخوردار است. نگارندگان بر این باورند، هرچند نظریات واکنشگرای روابط بینالملل بهطور عام و نظریه انتقادی روابط بینالملل بهطور خاص، بیشترین تاکید را بر وجه فرا نظری نظریه سیاست جهانی دارند، بااینحال، با عنایت به وجوه هنجاری و انتقادی نظریه مذکور، امکان استخراج اصول کلی و راهنما برای بهرهگیری در پردازش سیاست خارجی دستهای از بازیگران نظام بینالملل اعم از بازیگران رسمی نظام بینالملل (دولتها) و نیز بازیگران غیررسمی (همچون تشکلها، سازمانها و نهادهای غیردولتی) که خواهان ایجاد تغییر در نظم و نظام موجود بینالمللی هستند، وجود دارد.
خلاصه ماشینی:
"این گستره شمولیت و نیز اشتراکات نظریه انتقادی با حوزه ها و جریانات فکـری مختلـف از عصر روشنگری تا سنت مارکسیستی موجب شده است تا در بررسـی ادبیـات موجـود پیرامون نظریه انتقادی، شاهد دو برداشت متفاوت در تعریف حوزه و گستره معنـایی ایـن نظریه نزد دانشمندان و پژوهشگران روابط بـین الملـل باشـیم ؛ بـه طـوریکـه هنگـامیکـه اروپائیان از نظریه انتقادی سخن میگویند، به حوزه مشخصی از پـژوهش و تحقیـق نظـر دارند که به طور مشخص از آثار یورگن هابرماس و مکتـب فرانکفـورت ١ پایـه مـیگیـرد؛ همان آثاری که پسانوگرایی را نماینده نوعی نومحافظه کاری، نوعی بیتـوجهی بـه کسـانی که تحت انقیاد سـاختارهای مسـلط قـدرت قـرار دارنـد و نیـز گونـه ای روی برتـافتن از مسئولیت های سیاسی میدانند (٨٠-٧٨ :١٩٩٤ ,Lyon)؛ اما از سوی دیگر، در ایالات متحـده ، اصطلاح «نظریه انتقادی» معمولا همچون چتری همه نحله های پسـت پوزیتویسـتی را در برمیگیرد؛ چنانچـه ، الکسـاندر ونـت ٢ نظریـه انتقـادی را خـانواده ای از نظریـه هـا شـامل پسـانوگرایان (اشـلی ٣ و واکـر٤)، سـازه انگـاران (آدلـر٥، کراتاخویـل ٦، روگـی ٧ و امـروزه کاتزنشتاین ٨)، نئومارکسیست ها (کاکس ٩، گیل ١٠)، زن باوران (پیترسـون ١١، سیلوسـتر١٢) و دیگران دانسته و بیان میدارد که آنچه این نظریـات را بـه یکـدیگر متحـد مـیسـازد، در ارتباط با دل مشغولی آن ها در خصوص این پرسـش اسـت کـه چگونـه سیاسـت جهـانی «برساخته ای اجتماعی »١٣است ؛ هرچند که این پرسش نیز خود مشـتمل بـر دو مدعاسـت : نخست اینکه ساختارهای بنیادین سیاست بین الملل ، ساختارهایی اجتماعی هسـتند و دوم ، 1 Frankfurt School 2 Alexander Wendt 3 Ashley 4 Walker 5 Adler 6 Kratochwill 7 Ruggie 8 Katzenstein 9 Cox 10 Gill 11 Peterson 12 Silvestre 13 Socially Constructed اینکه منافع و هویت بازیگران نیز متأثر از همین ساختارها شکل مـیگیـرد :١٩٩٥ ,Wendt) (٧٢-٧١."