چکیده:
هدف از این مقاله کوتاه این نیست که به محتوای کتاب هستی و نیستی بپردازیم یا آن را نقد و بررسی کنیم. این کار به دلیل گستردگی و تنوع مباحث نه ممکن است و به دلیل جزئیات و تحلیلات فراوان مطلوب هم نیست. قصد ما صرفا این است که خواننده را متوجه ارزش و اهمیت این اثر فلسفی کلاسیک سازیم تا به سراغ آن برود و با جدیت به مطالعه آن بپردازد؛ زیرا غافل ماندن از مباحث بسیار جالب و جذاب این اثر برای اهل فلسفه به هیچ وجه روا نیست. به ویژه آن که در این اثر مسائلی مطرح می شود که امروزه نیز همچنان بخشی از مهم ترین مسائل ما و زندگی ما هستند. البته برخی اهل فلسفه گمان می کنند که فلسفه سارتر از کارافتاده است. اما آنان سخت در اشتباه اند؛ زیرا کمتر مسئله ای در این کتاب وجود دارد که امروزه نیز برای ما هم مسئله نباشد. این مطلب علاوه بر آن است که برخی نظریات سارتر و نتایج فلسفه او همچنان پاسخ هایی خوب و کارآمد برای مسائل انسانی تلقی می شوند. همین یک مطلب کافی است تا آن را یک فلسفه کاملا زنده به شمار آوریم. لذا فلسفه سارتر به طور عام و هستی و نیستی به طور خاص را باید جدی گرفت و به سراغ آن رفت.
خلاصه ماشینی:
"حــال بــا توجــه بــه ایــن مطالــب نمی تــوان مانــع طــرح ایــن پرســش شــد کــه چــرا چنیــن اثــر دشــواری کــه یکــی از مهم تریــن کتاب هــای فلســفی کلاســیک قــرن بیسـتم اسـت بایـد بـا چنیـن اسـتقبالی مواجـه شـود؟ پاسـخ اجمالـی چنـدان دشـوار نیســت : موضــوع کتــاب .
آیا تاریخ فلسفه سارتر گذشته است ؟ کاتریــن موریــس در ســرآغاز اثــر خــود در بــاب ایــن فیلســوف ، پــس از این کــه شـخصیت و ذهنیـت فلسـفی سـارتر را به صـورت درخشـانی توصیـف می کنـد، ایـن دو پرسـش را پیـش می نهـد و بررسـی می کنـد: ١-آیـا ایـن شـخص واقعـا می توانـد به طــور جــدی به عنــوان یــک فیلســوف لحــاظ شــود؟ ٢-آیــا ایده هــای فلســفی او به طــور غیرقابــل علاجــی تاریــخ گذشــته نیســت ، اوج ادبیــات هرزه درایانــه ، کــه در جــو دوآتشــه پاریــس بعــد از جنــگ جهانــی دوم گیــر کرده اســت ؟ (ix :٢٠٠٨ ,morris).
عـلاوه بـر ایـن ، در مـورد ارزش کارهـای فلســفی او بیــان مــی دارد کــه «در آثــار ســارتر، نقادی هــای دقیــق فراوانــی از دیگــر فیلســوفان و، مهم تــر از همــه ، توصیف هــای مفصــل ، دقیــق ، جــدی و خلاقانــه ای از پدیده هــای اخلاقــی یافــت می شــود و در ایــن نقطــه اســت کــه ایــن دو نــوع فلســفۀ متفــاوت بــا یکدیگــر تلاقــی می کننــد، چراکــه فیلســوفان اخــلاق انگلیســی نیـز بـا هدفـی متفـاوت و تحـت تاثیـر ویتگنشـتاین ، به تازگـی شـروع بـه کاوش در همیــن قلمــرو کرده انــد و آن چــه مــا به عنــوان روانشناســی عمــل و انتخــاب بــه آن اشـاره کردیـم و تقریبـا جالب تریـن بخـش فلسـفه اخـلاق انگلیسـی بـود، در فلسـفه اگزیستانسیالیســتی حایــز بیشــترین اهمیــت اســت » (وارنــوک ، ١٣٨٧: ١٨٢)."