چکیده:
زیربنای زندگی انسان از یک سو اخلاق است و از سوی دیگر، عقل و خرد . بنابراین دخ ل و
تصرف این دو مقوله مهم، پرسشهایی را در زندگی وی برمیانگیزد. نخست آنکه تاث یر عقل
انسان بر امر اخلاقی چیست؟ و اینکه منشا قوانین اخلاقی درون انسان قرار دارد یا بیرون از آن.
به عبارت دیگر، انسان چه نقشی در آفرینش قواعد اخلاقی دارد. و هم چنین، اراده و آزادی، به
عنوان یکی از بزرگ ترین امکانات وجودی انسان، چه نسبتی با امور اخلاقی دارد . به دلیل
اهمیت موضوع، تلاش ما این است که پاسخ به این پرسشها را از نگاه ملاصدرا و سارتر، به
عنوان دو فیلسوف تاثیرگذار بر زمانه و تفکر خاص دوران خود، مورد بررسی قرار دهی م. تطبیق
فلسفه ملاصدرا که بنیانگذار حکمت متعالیه است و یگانه پرستی را با نوآوریهای فلسفی، رنگ
و بویی نوین بخشیده در مقابل اگزیستانسیالیسم سارتر، که نیهیلیسم و الحاد را با نگاهی
اومانیستی بررسی مینماید، جذاب و گیرا خواهد بود.
In one hand، ethic is a base to human life and in other words، intellect is foundation of it،so control and change of these two components leads to raise some questions. First، what is the effect of human intellect on ethical factor? And is it source of internal or external ethical laws of human? In other word، what is the role of human in creating ethical rules? And what is relationship between human freedom as one of the largest facilities of human being and ethical factors? Because of importance of subject، we are attempt to study the responded to these questions in view of Malasada and Sarter as two effective philosophers in their times. Adopting the philosophy of Mulasadrathat is creator of superior intellect and adopt uniqueness with philosophical innovation and it is confronted with existentialism of Sarter who investigate Nihilism with humanism view that make interest the present research.
خلاصه ماشینی:
b. عقل و نقش آن در اخلاق متعالیه به شکل کوتاه و سودمند، باید گفت: درک عقل در فلسفه ملاصدرا، در پرتو شناخت مباحث مرتبط با نفس او، میسر میگردد، و به دلیل اینکه پیشتر به این مبحث ورود پیدا کردیم، از دوبارهگویی خودداری کرده و به اصل مطلب میپردازیم.
بنابراین، امور اخلاقی که ملاصدرا تلاش میکند از نامیدن آنها با عنوان صفات محض خودداری کند، اموری عینی بوده که مابازاء وجودی دارند: اما همه اینها زمانی میسر است که صفات اخلاقی از سنخ اعراض نباشند، بلکه از سنخ وجود ذاتی باشند تا هستی جسمانی نفس را به هستی عقلانی تبدیل کنند (ملاصدرا، 1378: 60).
حال پرسش این است که این ویژگی سارتر، یعنی خردگرا بودن او، چگونه در تدوین مسائل اخلاقی، خود را نمایان میسازد؟ سارتر در رسالهاش به نام «استعلای خود» که آگاهی را با روش اگزیستانسیال، تحلیل پدیدارشناسانه میکند، از دو نوع آگاهی نام میبرد، نخست آگاهی پیشااندیشنده (Pre-reflective consciousness) و آگاهی اندیشنده (reflective consciousness): برای روشن ساختن بحث آگاهی، باید میان من (I) یا من فاعلی و من (me) یا (من مفعولی) تمایز قائل شویم.
در فلسفه ملاصدرا، انسانهای دیگر در دنیای من نقش مهمی دارند، همچنین در اندیشه سارتر نیز چنین است، اما با این تفاوت که دیگران در حکمت متعالیه به من کمک میکنند تا راه سعادت در پیش بگیرم، ولی در فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر، دیگران جهنم من هستند.