چکیده:
بدون شک در دنیای پیرامون ما شرّ و فساد و ناگواری های بسیاری مثل بیماری و جهل و فساد و سیل و زلزله و مانند آن به چشم می خورد، که در وجود و واقعیت داشتن آن ها نمیتوان تردید کرد. شرّ از مباحث مهم در فلسفه، به ویژه در مابعدالطبیعه است و دقیقا به همین دلیل متفکران بزرگ همواره در باب آن اندیشیده اند و سعی در تبیین آن داشته اند. در این میان افلاطون، که یکی از فیلسوفان بزرگ و اثرگذار است نظری خاص ارائه کرد که بعدها تحت عنوان نظریه عدمی بودن شرّ مورد توجه فیلسوفان قرار گرفت. این مقاله بر آن بوده که ضمن سعی در پژوهش و تلاش برای فهم نظر افلاطون در باب شرّ، معنای عدمی بودن شرّ از نظر او را بکاود. بدین منظور این مقاله با استناد به آثار خود افلاطون نشان می دهد که افلاطون شرّ را امری وجودی میدانسته و منظورش از عدمی بودن آن نیز باید در پرتو نظریه مثلش فهمیده شود. به علاوه این مقاله کوشیده است تا مطابق با نظر افلاطون منشا ورود شرّ را به عالم توضیح دهد.
خلاصه ماشینی:
"ولی نکته ای که باید در باب ضرورت در نظر افلاطون که منشأ حرکت نامنظم پیش کیهانی است و ماهیت ذاتی مادة افلاطونی است ، خاطرنشان کنیم این است که از نظر افلاطون دمیورگوس قادر مطلق نیست ، بلکه ناچار است جهان را در ماده ای از قبل موجود بیافریند، یا به بیان دقیق تر انتظام ببخشد، که قابلیت پذیرش کمال نامتغیر عالم معقول را ندارد.
این نظر هگر کاملا قابل قبول و موجه به نظر میرسد؛ اما باید توجه داشت که هر چند علاقۀ افلاطون به مسأله شر در محاورات اولیه و میانی عمدتا اخلاقی است و در بحث مابعدالطبیعی دورة اخیر و بخصوص در تیمائوس و قوانین عمدتا وجودشناسانه است ولی با نظری عمیق تر به کل فلسفۀ افلاطون میتوان پی برد که باور وی به نقص آن چه مادی و متحرک و ناقص است در مقابل آن چه غیرمادی و نامتغیر و کامل است ، نظریه شر او را در هر دو جنبۀ وجودشناسانه و اخلاقی به نحو خاصی تحت تأثیر قرار داده است .
بنابراین ، آن چه مورد توافق اکثر مفسران افلاطون نیز است این است که افلاطون وجود شر را در عالم انکار نمیکند و شر را به عنوان یک واقعیت موجود در عالم میپذیرد و سعی میکند نحوة ورود آن به عالم پدیداری را تبیین کند (گاتری، ١٣٧٧، ج ١٥، ص ٥٦)؛ چون افلاطون شر را فقط مختص این عالم میداند و عالم مثل و خدای خیر را مبرای از آن میانگارد ."