چکیده:
هدف اصلی این مقاله، بازنمایی مناقشهای هشتادساله پیرامون دانشگاه ایرانی است که نگارنده ریشههای آن را در ضعف هویتی میداند. ضعفهایی که در دو قلمرو تداوم و تمایز خود را نشان میدهند و سپس منجر به فقدان پیگیری یک الگوی مشخص میشوند. برای دستیابی به این هدف از روش پژوهش اسنادی- تحلیلی جهت معرفی چهار الگوی شناخته شده آموزش عالی یعنی الگوهای ناپلئونی، هومبولتی،آکسبریجی و الگوی بازار(سبک دو) بهره گرفته شد. نتایج به دست آمده نشان داد در کشور ما در عین اقتباس عناصری از هر چهار الگوی یادشده، هیچیک از آنها به طور کامل تحقق نیافته است. این فقدان الگو ریشه در ضعف مولفههای هویتساز، همچنین کم توجهی به تدوین فلسفه آموزش عالی دارد.
خلاصه ماشینی:
Academic Principles ١) الگوي ناپلئوني اين الگو يکي از کهن ترين نمونه هاي استفاده دولت از دانشگاه در راه نوسازي جامعه است .
٢) الگوي هومبولتي اين الگو در دانشگاه هاي آلمان پياده شد و برخلاف الگوي نخست که مبتني بر آموزش بود، بر پژوهش و آزادي علمي تاکيد داشت .
اين الگو که از نام ويلهلم فن هومبولت ، اصلاح طلب راديکال نظام آموزش عالي پروس در آغاز سده نوزده گرفته شده است ، به عنوان منشأ «دانشگاه هاي پژوهشي» امروز که به «پيشبرد مرزهاي دانش » متعهد هستند، تلقي ميشود.
مهم ترين اصولي که هسته نظري دانشگاه هومبولتي را تشکيل ميداد، عبارتند از: استقلال و خودمختاري دانشگاه ، وحدت تدريس و پژوهش ، وحدت تمامي دانش ، آموزش از مسير دانش آکادميک ، زندگي محققانه در خلوت دانشگاه ، برداشت يکپارچه از آموزش ، پژوهش و دولت ، و حمايت دولت از آزادي دانشگاه به منظور رفاه جامعه و شهروندان آن (٢٠١١,Khajepour) در مقام نظريه ، اين دانشگاه که در درون سنت اروپايي ظهور و بروز يافته است ، نمونه اي از الگوي کليتري به نام «دانشگاه فرهنگ » تلقي ميشود.
در ايران ، دانشگاه جديد و حوزه هاي علميه ادغام نشدند و هريک راه خود را ادامه دادند (zakersalehi, 2004) از نظام آموزش عالي بريتانيا اغلب به عنوان نمونه اي برجسته از نظام دانشگاهي برخوردار از استقلال گسترده نهادينه شده ، ياد ميشود.
گاهي نيز تاکيد بر فرهنگ و ادغام رسالت فرهنگي در مأموريت هاي دانشگاه ايراني در اواخر دهه هفتاد شمسي و سرانجام حرکت به سمت تجاريسازي آموزش عالي در سالهاي اخير مطرح شده است .