چکیده:
پس از آنکه فیلسوفانی مانند لاک، بارکلی و هیوم نقایص ساختمان معرفتی دکارتی را کشف کردند و لوازم شکاکانه نهفته در آن را آشکار ساختند، ناامیدی از دستیابی به معرفت، فضای فلسفی قرن هجدهم را آکنده بود. نخستین کسی که به صورت نظام مند به مقابله با شکاکیت مدرن برخاست، توماس رید بود. او با تکیه بر اصول اولیه فهم عرفی به چالش در نظریه پندارها که شکاکان آن را مسلم فرض کرده بودند پرداخت و آن را منافر با فهم عرفی معرفی کرد. در این نوشتار می کوشیم با استفاده از کتب رید و مکتوباتی که درباره اندیشه های وی نوشته شده است، اشکالات رید علیه نظریه پندارها و نظریه جایگزین او در باب ادراک را شرح دهیم. همچنین استدلال های او در برابر زیاده خواهی های شکاکان را که عبارت اند از استدلال بر اساس عجز، لزوم احتیاط و سابقه، و برهان مانعه الخلو او در باب ناچاری از اعتماد بر قوای باورساز طرح و تبیین خواهیم کرد. در پایان به روش شناسی دلیل از دیدگاه رید می پردازیم و در بخش نتیجه خواهیم گفت ما چاره ای جز اعتماد بر قوای باورساز نداریم.
خلاصه ماشینی:
"شکاک با چالش در معرفت بخشی منابع باور، از جمله حواس پنج گانه (که حجم انبوهی از باورهای خود درباره جهان خارجی را از طریق آنها به دست می آوریم)، مخاطب خود را در مقابل این پرسش قرار می دهد: چگونه می توانیم قبل از اینکه قابل اعتماد بودن یک منبع باور را اثبات کنیم، مدعی امکان کسب معرفت از طریق آن باشیم!؟ توضیح بیشتر اینکه درباره هر گزاره ای مانند الف، وقتی در مقام بررسی صدق آن باشیم، تنها یکی از این سه حالت ممکن است: 1.
اگر گزینه اول را انتخاب کنیم، هیچ راهی برای شناخت نخواهیم داشت و باب معرفت برمامسدود می شود: اگر یک شکاک، شکاکیت خود را بر این اساس که «همه قوای استدلالی و حکم کننده ما ذاتا گمراه کننده هستند»، یا بر این اساس که «تا هنگامی که ثابت نشده آنها گمراه کننده نیستند باید از پذیرش آنها امتناع کرد» بنا کند، محال است کسی بتواند با استدلال او را از این طرز تفکرش منصرف کند.
تنها گزینه ای که باقی مانده، گزینه سوم است که بر اساس آن باید بر همه قوای شناختی خود اعتماد کنیم، مگر این که دلیلی بر عدم اعتماد به یکی از آنها داشته باشیم: هیچ دلیلی نداریم که حواس ما بیش از استدلال یا حافظه یا دیگر قوای حکم کننده ای که طبیعت به ما عطا کرده است خطاپذیر باشند."