چکیده:
دیدگاهها درخصوص نسبت میان «حق طبیعی/حقوقبشر» و «حقوق طبیعی» متفاوت است. در این میان، برخی بر تمایز و ناسازگاری مفهوم حق طبیعی و حقوق طبیعی تأکید میکنند. وفق این نگاه، نهتنها خاستگاه تاریخی این دو مفهوم متفاوت است، بلکه از لحاظ مفهومی نیز میان این دو سازگاری وجود ندارد، زیرا حق طبیعی مفهومی اخلاقاً بیطرف و منشأ آزادی است در صورتی که حقوق طبیعی مفهومی اخلاقی و منشأ تکالیف است. نوشتار حاضر، پس از بررسی نقادانۀ ادلۀ مذکور، به اثبات این نکته میپردازد که نهتنها حقوق طبیعی و حق طبیعی از جهت مفهومی با یکدیگر سازگارند، بلکه از چشمانداز تاریخی نیز نظریۀ حق طبیعی و حقوقبشر از دل نظریۀ حقوق طبیعی مدرسی تکون یافته است.
A close reading of academic literature reveals that there are different approaches over the relation between ‘natural right/human rights’ and ‘natural law’. One approach maintains that there is an unbridgeable gap between these concepts. This highlights that natural rights emergence dates to a later period compared with natural law tradition. In addition، it articulates that there is no conceptual consistency between these concepts: natural rights’ propositions are morally neutral claims which identify our liberties while natural law principles are duty-based moral obligations. Critically analysing these issues، this paper argues for a close connection between a doctrine of natural or human rights and the tradition of natural law from the historical and conceptual perspective. The essay ends with an argument suggesting that the emergence of natural rights doctrine roots in، and has evolved from، the longstanding tradition of Scholastic natural law theory.
خلاصه ماشینی:
"(1997: 49 حال ، باید به این سؤال پاسخ داد که علت این همه تشتت آرا درخصوص ماهیت اخلاقی حق چیست ؟ چرا حتی برخی نظریه پردازانی نیز که بـه ناسـازگاری حـق طبیعـی و حقـوق طبیعـی قائل اند، حق طبیعی را مفهومی اخلاقی میدانند و از سوی دیگر برخی که به سازگاری ایـن دو مفهوم حکم میکنند، حق طبیعـی را، بـر خـلاف حقـوق طبیعـی، مفهـومی اخلاقـا بـیطـرف میدانند؟ شاید اختلاف مـذکور، بـه اختلافـی عمیـق تـر پیرامـون تعریـف فضـایل اخلاقـی و عـدالت برمیگردد: بسیاری با اعتقاد به مبانی کانتی بر این نظرند که حـوزة ارزش بـه دو بخـش مجـزا تقسیم میشود: اخلاق یا فضیلت و قضا یا عدالت ؛ در صورتی که برخی دیگر همچون آکویناس ، به تبع ارسطو، اخلاق یا فضیلت را حوزه ای وسیع میبیند به گونه ای که عدالت نیز بخشـی از آن است و از طرفی عدالت را بالاترین فضیلت میداند.
حال باید از طرفداران اخلاقینبودن ارزش حق پرسید که آیا واقعا نقض حق هـا، آزادیهـای فردی و برابری شکلی، که متضمن نادیده گرفتن کرامت انسانی است ، امری ظالمانه نیست ؟ و آیا بر ظالمانه بودن آن ها، چه در حوزة اخلاق و چه در عرصۀ سیاست ، اجمـاع نسـبی ایجـاد نشـده است ؟ آیا حق ها بر ویژگیای انسان مدار، اما واقعی ارجاع نمیدهند که شایستۀ واکـنش باشـد؟ اگر چنین است ، میتوان بدون هرگونه تردیدی حق و عدالت را مفاهیمی اخلاقی دانسـت و بـه سازگاری مفهوم حق طبیعی و حقوق طبیعی از این منظر نیز حکم کرد."