چکیده:
مقالۀ حاضر به کنکاش در آثار تئودور آدورنو و میشل فوکو میپردازد تا به مفهوم مدرنیته در اندیشه و آراء آنان دست یازد و بر این امر مُهر تأیید زند که هر یک از آنان در مواجهات خود با مدرنیته، طرحی مخصوص به خویش را درافکنده است. لذا، پس از مشخّصنمودن سنّت فلسفی قارّهای بهعنوان یک ”گفتمان“، و پس از مورد مداقه قراردادن پرسشها و مسائل پژوهش، مفهوم مدرنیته بهگونهای انفکاکی در نزد آدورنو و فوکو بررسی میشود. نهایتاً در مقام مقایسه و نتیجهگیری، مدلهای انتولوژیک، اپیستمولوژیک و پارادایمیک بهطور مجزّا برای این دو اندیشمند طراحی و ارائه میشوند. همچنان که نشان داده خواهد شد، عناصر اساسی و بنیادینی که انتولوژی و اپیستمولوژیِ انسانِ مدرن را برمیسازند، در نزد آدورنو، کلیّت و همسانی، و در نزد فوکو، زیستقدرت و کرانمندی هستند. ناهمسانبودن عناصر تشکیلدهندۀ گفتمانی واحد خود را آشکارا در مدلهای پارادایمیک ارائهشده متبلور خواهد ساخت؛ آنجا که با ابتنای بر سلسلهمراتب معرفت نشان میدهیم در حالی که مواجهات فلسفی و پارادایمی آدورنو با مدرنیته مواجهاتی ”مستقیم“ هستند و مواجهۀ نظری وی مواجههای ”غیرمستقیم“ است، فوکو دارای مواجهات فلسفی و پارادایمی ”غیرمستقیم“ است و از انضمامیترین سطح موجود در الگوی سلسلهمراتب معرفت ــ یعنی، ”بهطورمستقیم“ از نظریه ــ به واقعیت مورد بررسی (مدرنیته) ورود میکند.
خلاصه ماشینی:
ناهم سان بودن عناصر تشکیل دهندٔە گفتمانی واحد خود را آشکارا در مدل های پارادایمیک ارائه شده متبلور خواهد ساخت ؛ آن جا که با ابتنای بر سلسله مراتب معرفت نشان میدهیم در حالی که مواجهات فلسفی و پارادایمی آدورنو با مدرنیته مواجهاتی ”مستقیم “ هستند و مواجهۀ نظری وی مواجهه ای ”غیرمستقیم “ است ، فوکو دارای مواجهات فلسفی و پارادایمی ”غیرمستقیم “ است و از انضمامیترین سطح موجود در الگوی سلسله مراتب معرفت ــ یعنی، ”به طورمستقیم “ از نظریه ــ به واقعیت مورد بررسی (مدرنیته ) ورود می کند.
پس از مشخص نمودن چارچوب نظری و روشی پژوهش ، آراء هر یک از فیلسوفان مذکور به گونه ای انفکاکی بررسی می شود و نهایتا براساس منطق امتناع مقایسه های برون گفتمانی، مدل های انتولوژی و اپیستمولوژی انسان مدرن و مدل های پارادایمیک سلسله مراتب معرفت ــ که بازنمایانندٔە مواجهات سه گانۀ آدورنو و فوکو با مدرنیته هستندــ طراحی شده و ارائه میشوند.
هم چنین ، این دو امر را به عنوان مسائل پژوهش مورد توجه قرار میدهیم که اولا، براساس چه شرایطی می توان از «پیدایش » انسان مدرن سخن گفت و، ثانیا، چه شاخصه هایی را می توان برای «مدرن بودن » وی به گونه ای مشخص نمود که ویژگیهای متمایزکننده و مبرز انتولوژیک و اپیستمولوژیک اش آشکارا و هویدا گردند.
طرح این اظهارات نشان دهندٔە غفلت از این امر است که آن هنگام که آدورنو در بحث خویش دربارٔە مدرنیته ، تعین کلیت را در کانون توجه قرار میدهد و سیطرٔە سیاست های هم سان ساز بر انسان مدرن را موشکافی مینماید، در حال طرح نمودن موضوع به گونه ای اساسا انتقادی و افشانمودن مکانیسم های کلیت و سیاست های مذکور است .