چکیده:
ویتگنشتاین متقدم، با گره زدن زبان به ضرورت، معنا را از ایده های ذهنی صرف جدا می کند. به نظر او زبان ساختاری منطقی دارد که روگرفتی از ضرورت های موجود در عالم است. او برای تبیین ضرورت های موجود در عالم، تعریف خاصی از مفهوم شیء ارائه می دهد. به ازای هر شی، نشانه ای را در زبانِ ممکن، واجدِ معنا می داند و روابط بین اشیا را حاصل بالفعل شدن امکان های ترکیبیِ خاص هر شی می انگارد. در نظر او ساختار منطقی زبان، برآمده از چارچوبِ عالمِ متشکل از اشیا است و زبان تنها در صورتی معنادار است که تصویرگر این عالم باشد. ویتگنشتاین بدون آن که از مفاهمه حرفی به میان بیاورد، خودِ چگونگیِ ممکن بودنِ زبان را مورد بررسی قرار می دهد و به عنوان پاسخ، صورت منطقی را مطرح می کند. در طراحی او از زبان، سوژه جایگاه معنابخشی خود را از دست می دهد و اشیای عالم و امکان های ترکیبی آن ها عهده دار معنا می شوند.
خلاصه ماشینی:
در حالی که اگر با توجه به نظریـه ی تصـویری بـه ایـن گـزاره نگـاه کنـیم درخواهیم یافت که کل گزاره ی " کتاب روی میز است " در واقع تصـویری از یـک وضـع امور است و این گزاره به عنوان یک کل باید در تحلیل منطقی وارد شود، نه آن که ابتـدا آن چه را که با فهم عادی، به عنوان اشیا پذیرفته ایم از آن جدا نماییم و سپس از چهبودن بـاقی آن پرسش کنیم .
ما به این نحو با اشیای عالم و امکان های ترکیبی آن هـا روبـرو نمی شویم ، بلکه به محض آن که با مفهـوم درب آشـنا مـی شـویم تنهـا دو حالـت ممکـن پیرامون آن یعنی باز یا بسته بودن را درک می کنیم .
برای مثال در مورد عبارت "هفت سنگین تر از پـنج اسـت " نمی توانیم ادعا کنیم که این عبارت، تصویری از واقعیت می سازد کـه منطقـی نیسـت و در نتیجه صورت منطقی ندارد.
٣. ٣ اندیشه و منطق آیا می توانیم اندیشه ای غیر منطقی در ذهن داشته باشیم ؟ مثلا بـه ایـن بیاندیشـیم کـه یـک نقطه ، هم سیاه باشد و هم قرمز؟ مسئله این است که اندیشه هرگـز صـرف کنـار هـم قـرار گرفتن کلمات نیست و به همین جهت اگر تمام تلاش خود را هم بکنیم نمی تـوانیم نقطـه ای را تصور کنیم که هم سیاه باشد هم قرمز.
بـا مطـرح شدن صورت منطقی، آن چه که معناداری گزاره های زبان را معین می کند، دیگـر ذهـن یـا سوژه نیست ، بلکه ضرورتی است که در عالم قرار دارد و حاصل امکان هـای ترکیبـی اشـیا است .