چکیده:
در این مقاله سعی بر این است نشان داده شود که یکی از عوامل تهدید کننده محیط زیست ما حضور اندیشه «انسان گرایی» (Humanism) در تعبیر و تفسیر ما از جهان است. اوج اندیشه های گوناگون «انسان گرایانه» را می توان در فرهنگ غرب یافت. اساس انسان گرایی بر یک اصل نهاده شده است و آن حقارت دنیا و مافیها در برابر بزرگواری انسان است. البته گاه پیش آمده انسان تا حد دنیا و مافیها حقیر شده باشد ولی هرگز نشده است که دنیا و مافیها تا مقام بلند انسان رسانده شده باشد. نتیجه این نگرش حس سلطه جویانه انسان نسبت به طبیعت است که می تواند منشا بسیاری از مشکلات زیست محیطی جهان کنونی تلقی گردد. مخصوصا تاریخ تمدن فرهنگی مدرن غرب گواه این ادعاست. در این نوشته ضمن روشنگری در این مورد سعی می شود با توجه به اندیشه های متفاوت، پیشنهادهایی در خصوص ترویج نگرشی دوستانه نسبت به طبیعت و محیط زیست عرضه گردد.
خلاصه ماشینی:
"پس تلاش انسان اندیشمند «عصر خرد» اساسا متوجه شناخت خود و جامعه بشری است تا بشود نظم و نظامی منطبق بر منطق و خرد ایجاد کرد بدون آنکه در این میان جایی برای طبیعت در نظر گرفته شده باشد.
از دیدگاه مطرح در این نوشته ، معضل رابطه انسان با طبیعت و محیط زیست خود به همان دلیل «انسان گرا» بودن ماهیت اندیشه های بشر در دوره های بعدی نیز لاینحل باقی می ماند.
اما نکته مهم این است که در این تصویر جایی برای طبیعت نیست و آنچه به چشم می خورد داس و چکشی است در دست های توانمند کشاورز و کارگری که معلوم نیست چیزی در مورد طبیعت و محیط زیست شنیده اند یا نه ؟ اما در برهه ای از تاریخ فرهنگ مدرن غرب می توان رد جرقه ای منفرد را دید که با وجود متفاوت بودن آن در غوغای حوادث عصر مدرن و خصوصا در آشوب جنگ دوم جهانی و حوادث و اندیشه های متعاقب آن گم می شود.
ولی می توان پرسید آیا وقتی پای مرد سفید پوست به آفریقا نرسیده بود و تنها مردم به اصطلاح بدوی آن سرزمین خیال انگیز ساکنان آن بودند چنین اتفاقات ناهنجاری در عالم وحش آنجا اتفاق می افتاد؟ بعید به نظر می رسد زیرا در آن زمان انسان و طبیعت یکی بودند و انسان ، طبیعت را عالمی حیرت آور می دید که به او زندگی می داد و در مقابل از او می خواست حدود خود را رعایت کند."