چکیده:
هدف این مقاله، بررسی چگونگی رابطه میان ساختار حکومت در عصر پهلوی دوم و بحران
مشروعیت این رژیم است و اینکه چگونه تمرکز منابع قدرت در حکومت محمدرضاشاه، به
بحران مشروعیت و فروپاشی رژیم وی کمک نمود. به اعتقاد مقاله، ب هطور کلی کی نظام
سیاسی آنگاه از مشروعیت و دوام برخوردار خواهد بود که بتواند از میزان کنترل و تمرکز
بر منابع قدرت کاسته و به خواست ههای مشروع جامعه از جمله تقاضای مشارکت سیاسی
توجه نماید و در مقابل، در صورتی که حکومت کنترل ابزارهای قدرت را در اختیار بگیرد
و نسبت به پاسخگویی به خواست ههای جامعه ب یتوجه گردد، مشروعیت و استمرارش را از
دست خواهد داد. وضعیت اخیر، ب هطورکلی از جمله خصیص ههای اکثر نظا مهای اقتدارگرای
شخ صمحور )نئوپاتریمونیال( شمرده م یشود. از ای نرو حکومت محمدرضاشاه را م یتوان در
این طیف از نظا مهای سیاسی قرار داد. ساخت قدرت سیاسی در عصر پهلوی دوم، ب هطور
کلی حکایت از ساخت آمران های م یکرد که شخص شاه در راس هرم، تمامی قدرت را به
تنهایی در انحصار خود داشت و به بازیگر اصلی عرصه سیاست در کشور تبدیل شده بود.
در این سیستم، شاه برای اجرای منویات و تح یکم قدرتش تمامی ابزارها و منابع قدرت را نزد
خود متمرکز ساخته بود و از حمای تهای گسترده آمر کیا نیز بهره م یبرد. اما نکته اساسی این
است که تمرکز قدرت، ب هجای آنکه به ثبات و دوام رژیم کمک نماید، موجبات فروپاشی آن
را فراهم کرد. این انحصار قدرت، در مجموع از توزیع منطقی منابع قدرت در بین گرو هها و
طبقات اجتماعی، و همچنین بین حکومت و جامعه جلوگیری به عمل آورد و فضای سیاسی
حاکم بر کشور را به انسداد کشانید. بر این اساس، نادید هگیری خواسته های مدنی جامعه از
سوی رژیم، باعث به وجود آمدن شکافی عمیق میان حکومت و جامعه و در نهایت بحران
مشروعیت رژیم و شخص شاه شده و در نهایت نظام سلطنتی را به نابودی کشانید.
خلاصه ماشینی:
"مقدمه ساختار قدرت سیاسی در عصر پهلوی دوم (از فردای کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢) به طور کلی حکایت از ساخت آمرانه ای می کرد که شخص محمدرضاشاه تمامی قدرت را به تنهایی در رأس هرم در اختیار خود داشت و به بازیگر اصلی عرصه سیاست و اجتماع در کشور تبدیل شده بود.
گسترش دستگاه بوروکراتیک در این دوران باعث ایجاد طبقه ای شد که عملکردهای اجرایی ، اداری و مدیریتی را در چارچوب ساختار استبدادی در جهت تحکیم و تداوم قدرت رژیم انجام می دادند،٤٠ اما حکومت با وابسته کردن نخبگان و کارمندان به خود، امکان زیر سئوال بردن و مورد انتقاد قرار دادن سیاست های حکومتی را کاهش داده و آنها را به تابعان و حامیان خود تبدیل کرده بود.
٧٨ تمرکز قدرت ، انسداد سیاسی و بحران مشروعیت رژیم اگر توسعه یافتگی سیاسی را به معنای برقراری ، تحکیم و استواری فرهنگ سیاسی مشارکتی و نقش آفرینی آگاهانه و فعالانه افراد و گروه های اجتماعی در فرایند سیاست و قدرت در نظر بگیریم ، در آن صورت ساختار سیاسی پهلوی دوم ، به عنوان ساختی استبدادی ، تحت هیچ عنوانی نمی توانسته ساختی توسعه یافته باشد و از این رو از هر گونه نهادمندی سیاسی به معنای برقراری رابطه دوجانبه میان حکومت و جامعه به دور بوده است .
حکومت محمدرضاشاه حکایت از ساخت آمرانه ای می کرد که شخص شاه در رأس هرم ، تمامی قدرت را به تنهایی در انحصار خود داشت و به منظور اجرای منویات و تحکیم قدرت شخصی اش از ابزارهای مهمی هچون ارتش و نیروهای امنیتی ، بوروکراسی گسترده ، احزاب فرمایشی ، درآمدهای نفتی ، ایدئولوژی شاهنشاهی و نیز حمایت های ایالات متحده آمریکا بهره می برد."